سالار سیف الدینی

نوشته ها و یادداشت های منتشر شده ...About Iran & Discourse of Nation

سالار سیف الدینی

نوشته ها و یادداشت های منتشر شده ...About Iran & Discourse of Nation

نظر مصدق در خصوص تدریس زبان های قومی وتمرکز زدایی+دست خط مصدق


مصدق و تدریس زبان های محلی در ایران

روزنامه ایران 17 بهمن1392| مصدق در چند برهه تاریخی بعد از شهریور1320 واکنش‌ها و سیاست‌های روشنی در قبال مســائل قــومی کشور داشت. در واقع خـــوانش مصدق از رویدادهای سیــاسـی کــلان در حوزه اقوام، خارج از توجه وی به سیاست ملی تحلیل نمی‌شود. در سه مقطع حساس فرقه دموکرات و اشغال ایران توسط ارتش سرخ،کمیسیون سه جانبه، طرح ویژه سپهبد رزم‌آرا برای اجرای قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی و مهمتر از همه قطع ید انگلیس از صنعت نفت کشور شاهد این رویکرد بودیم.
برخی از آرای مصدق در خصوص مسائل قومی کشور را به اجمال می‌توان در برگه‌های بازجویی که پس از کودتای 28مرداد و دستگیری وی انجام شده است، دید. در خلال بازجویی از وی در دادسرای نظامی ارتش در خصوص دلایل مخالفتش با کمیسیون سه جانبه متفقین و کابینه رزم آرا، رویکردهای وی به موضوع تمرکز یا عدم تمرکز و هم چنین رسمیت زبان‌های محلی بیان شده است. آن گونه که از برگه بازجویی و دست خط مصدق برمی آید وی، در دهه 20 از دو منظر به موضوع اقوام نگاه می‌کرد؛ نخستین منظر نگرانی از دستکاری و ورود نخبگان سیاسی به این حوزه و دیگری دخالت دولت‌های خارجی در امور داخلی از طریق تقویت جنبش‌های واگرایانه در میان اقوام.


 کمیسیون سه جانبه:


کمیسیون سه جانبه در دوران اشغال ایران توسط متفقین و در اوج فعالیت‌های فرقه دموکرات آذربایجان  یعنی در 25 آذر 1324 در مسکو با حضور وزرای خارجه شوروی،انگلستان و امریکا برگزار شد. برنامه این کمیسیون که به دولت حکیمی نیز اعلام گردید،شامل نوعی از فدرالیسم قومی و خودمختاری مناطق در ایران و تدریس زبان‌های کردی،عربی و ترکی درمدارس بود.
روزنامه لوموند نیز در شماره دوم ژانویه 1946 چنین نوشت: «جهت حل مسأله ایران در کنفرانس مسکو، وزیر امور خارجه انگلستان پیشنهاد نموده است که یک کمیسیون سه نفری مرکب از نمایندگان انگلیس و شوروی و امریکا تشکیل شود تا به مسائل ایران و خصوصاً به مسأله آذربایجان از حیث منافع شوروی و خوزستان از حیث منافع انگلستان رسیدگی نمایند و همچنین درخصوص تأسیس حکومت‌های خودمختار در ایالات ایران به‌ویژه آذربایجان پیشنهاداتی نموده است تا بتوان بین منافع دولت اتحادیه شوروی در آذربایجان و اصل تمامیت ایران به مصالحه رسید».
نکات مهم پیشنهادی کمیسیون که به دولت ایران در زمان کابینه حکیمی ارائه شده بود شامل‌گذار از نظام اداری و دولتی نیمه متمرکز به دولت فدرال برپایه قانون انجمن‌های ایالتی- ولایتی، همچنین استفاده و تدریس زبان‌های عربی،کردی و ترکی در مدارس کشور و دادن اختیارات بیشتر به نواحی دو زبانه بود.
سفیر وقت امریکا در ایران با وجود این که در کمیسیون به عنوان عضو ناظر شرکت داشت ولی بشدت به نیات انگلیس در خصوص تحمیل برنامه‌های کمیسیون به دولت ایران تردید داشت. وی در تلگراف خود به وزارت خارجه امریکا نوشت، انگلستان در طرح پیشنهادی مربوط به تشکیل کمیسیون سه جانبه در ایران مخصوصاً به وضع خوزستان (مهم‌ترین استان نفت‌خیز ایران) و وجود یک اقلیت عرب زبان در آنجا اشاره کرده و به نظر می‌آید که انگلیسی‌ها امکان جدا کردن خوزستان را در ایران در ازای تثبیت موقعیت شوروی‌ها در آذربایجان مد نظر دارند.
هدف نهایی دولت انگلستان از طرح مزبور این بود که در صورت قطعی شدن جدایی آذربایجان از ایران بر اثر تداوم اشغال روس‌ها، انگلستان نیز بتواند با توجه به بافت قومی متکثر در خوزستان، به بهانه حمایت از غائله‌ای مشابه در منطقه،امکان ابتکار عمل داشته باشد. این نگاه به لحاظ رقابتی با مسکو،روس‌ها و به لحاظ بی‌ثباتی منطقه امریکایی‌ها را ناخرسند و نگران می‌کرد. روزنامه مردم که آرای حزب توده و به واسطه دیگر سیاست‌های مسکو در خصوص ایران را بازتاب می‌داد طی مقاله‌ای به‌نام «ما و کمیسیون سه‌جانبه» به این طرح در مورخ 18/10/1324 اعتراض نموده و آن را به منزله قیمومیت جدیدی برای یک ملت مستعمره معرفی نمود! انتشار خبر کمیسیون سه جانبه که یکی از مهمترین اصولش تدریس زبان‌های قومی در مناطق کشور و تمرکز زدایی کامل بود،واکنش‌های تندی در میان افکار عمومی داشت و برخی از نمایندگان مجلس چهاردهم با نطق‌های انتقادی نسبت به این طرح و احتمال پذیرش آن از سوی کابینه حکیمی واکنش نشان دادند. از جمله در جلسه 179 دوره چهاردهم مجلس دکتر مصدق و ثقه الاسلامی طی نطق‌هایی بشدت از این طرح انتقاد کردند.
دکتر ثقه الاسلامی با انتقاد به طرح کمیسیون و اشاره به اوضاع داخلی اظهار داشت:
« چنانچه کمیسیون مزبور به مسائل دیگری مانند السنه محلی ایران بخواهد توجه کند کاملاً بی‌مورد است زیرا در ایران اختلافات نژادی وجود نداشته، زبان تمام اهالی ایران زبان فارسی است و هیچ مقام خارجی حق ندارد در ایران فرض بودن چندین زبان را بکند و هر تصمیمی برخلاف اصول حاکمیت و وحدت ملی ایران گرفته شود قابل قبول نیست».
در همین جلسه علنی مجلس شورای ملی، مصدق به‌عنوان خطیب بعدی با اشاره به گزارش رادیو بی.بی.سی در خصوص محتوای طرح کمیسیون سه جانبه خطاب به کابینه حکیمی گفت: « هر دولت وطن‌پرستی باید بدون مطالعه، این قبیل پیشنهادها را رد نماید».
مصدق در برگه بازجویی در مورد حوادث سال 1325- 1324 می‌نویسد:
«علت مخالفت من با اختیاراتی که (حکیمی) می‌خواست به استان‌ها بدهد این بود که در دوره چهاردهم دولتین امریکا و انگلیس به عنوان کمیسیون سه جانبه می‌خواستند،اختیاراتی به بعضی از استان‌ها داده شود که از آن سوء‌استفاده نمایند و من در مجلس چهاردهم با تشکیل کمیسیون سه جانبه آنقدر مخالفت کردم تا هژیر (وزیر مالیه دولت حکیمی) به مجلس آمد و انصراف  دولت را از تشکیل کمیسیون سه جانبه به مجلس اظهار نمود».


 مخالفت با طرح رزم‌آرا


رزم آرا در سال 1329 به هنگام تشکیل کابینه قصد داشت که قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به شکل خاصی اجرا نموده و به استان‌ها اختیارات  بیشتر شبه خودمختاری واگذار نماید. دکتر مصدق با این طرح هم در صحبت‌های خصوصی و هم در مجلس بشدت مخالفت نمود. وی در برگه بازجویی دادسرای نظامی مربوط به سال 1329 می‌نویسد:
«اگر فراموش نکرده باشم،در تابستان 1329 مرحوم رزم آرا به خانه من آمد و گفت می‌خواهم نخست‌وزیر بشوم و آمده‌ام با شما مشورت بکنم ببینم به مصلحت می‌دانید یا نه... گفت برنامه من دادن اختیارات بیشتر به استان‌ها  است. گفتم دادن اختیارات به استان هامخصوصاً به بعضی از استان‌ها که ساکنین آن از نظر‌نژاد،زبان و مذهب با ما اختلاف دارند صلاح نیست. به جهت این که دول بزرگ از اختیاراتی که به آن‌ها داده باشید،سوءاستفاده می‌کنند و دولت ایران را در بن‌بست عظیمی قرار می‌دهند. اکنون اختیاراتی که می‌توان به محل‌ها داد این است که می‌توانیم پیش‌بینی کنیم اختیارات داده شود که اعضای شورای بلدیه خود را انتخاب کنند،نمایندگان خود را به مجلس شورای ملی بفرستند. به من جواب داد که برنامه بیش از این‌ها است که شما در نظر گرفته اید. من،به او گفتم چنانچه شما دولتی تشکیل بدهید که برنامه آن از آنچه من عرض کردم تجاوز کند،من شدیداً با شما مخالفت خواهم کرد».


 برآمد:


نهاد دولت در ایران همواره ترجیح داده است به جای سیاست‌های یکسان‌سازانه(آسیمیلاسیون) که در اوایل قرن20 در غرب و سپس بیشتر کشورهای همجوار اجرا شد، به سیاست‌گذاری‌های ناظر به ادغام (انتگراسیون) توجه نماید.
 بررسی دیدگاه مصدق در این خصوص به این دلیل اهمیت دارد که بخشی از تجربه تاریخی ما را بازتاب می‌دهد. وی از یک سو با سیاستمدارانی مانند رزم آرا که سیاست ملی را به سیاست قومی تقلیل داده‌اند مخالفت می‌کند و از سوی دیگر تحولات قومی- هویتی کشور را بدون ارزیابی بازیگری دولت‌های متخاصم یا رقیب تحلیل نمی‌کند. این چارچوب باعث می‌شد تا وی بتواند رخدادهای سیاسی را بدرستی خوانده و تحلیل کند.
آنچه امروز را به دیروز پیوند می‌دهد،موضوع حمایت و بهره‌برداری دولت‌های خارجی از تشتت و تفرق ملی در کشور است. برای تضعیف ایران نخست باید همبستگی آن را نشانه گرفت و نظام آموزش نقطه آغازین مهمی در این روند است. جا دارد دولتمردان جدیدی که به موضوع اقوام علاقه پیدا کرده‌اند،این سنت سیاسی را نیز مورد ارزیابی و تدقیق قرار دهند و تجربه‌های تاریخی کشورمان را از نظر دور ندارند.
علاوه براین تجربه سیاسی سایر کشورها نیز در این زمینه شایان توجه است. سیستم آموزشی در غرب عموماً تک زبانه است. آلمان، فرانسه، انگلستان، امریکا و... همگی کشورهایی هستند که با وجود اقلیت‌های متعدد از سیستم تک زبانگی پیروی می‌کنند. در عین حال بن‌بست سیاسی کشورهایی که در سیاست گذاری‌های هویتی از رویکرد چندفرهنگ‌گرا پیروی کرده‌اند، از نظر دور نیست.
 آنگلا مرکل صدراعظم آلمان در سال 1388 سیاست‌های چندفرهنگی را در آلمان، «سیاست‌هایی مرده» دانست. وی گفت تلاش برای بنای جامعه چندفرهنگی که در آن مردم به خوشی در کنار هم زندگی کنند، کاملاً شکست خورده است. دیوید کامرون، نیز در بهمن 1389 از شکست تجربه چند فرهنگ‌گرایی در انگلستان و لزوم جایگزینی این سیاست با سیاستی مبتنی بر یک تعریف روشن از هویت ملی سخن گفت.


پیشنهاد:

پیشنهاد نگارنده برای پرهیز از غفلت نسبت به خرده فرهنگ‌ها آن گونه که در سخنان رئیس‌جمهور منتخب مطرح شده است، مبتنی است بر توجه به امور عینی به جای امور ذهنی. زیرا عینیات تاریخی ما کمتر تفسیرهای متعدد و متناقض را برمی تابند. یعنی از یک طرف مقوله توسعه در تمام ابعاد آن مورد لحاظ قرار بگیرد و از طرف دیگر برای دور نماندن از فضای فرهنگ‌های محلی، «تاریخ محلی» هر منطقه و استان در کتاب‌های درسی همان استان تدریس و آموزش داده شود.

http://s5.picofile.com/file/8110917918/scan.jpg



عایشه حر جمهوری مهاباد


از فدراسیون کرد تا جمهوری مهاباد


عایشه حر| روزنامه قانون،  حرکت سیاسی کردها در 19 جولای 2013 در کردستان سوریه، نخستین سالگرد انقلاب روژوا را جشن گرفت. روژوا در کردی به معنای غرب است و منظور از آن بخش بزرگی از نوار مرز ترکیه و سوریه است. رهبر بزرگ‌ترین حزب کردهای سوریه، یعنی صالح مسلم در حالی وارد ترکیه شد که سران دولت از چنین جشن‌هایی  که حاکی از خودمختاری در آینده نزدیک بود، خوشحال نبودند. در کنفرانس خبری که بعد از دیدار داوداغلو و مُسلم انجام شد، او اظهار کرد، ترکیه به وی وعده حمایت از طرح خودمختاری در قبال مبارزه فعال نیروهای کرد با ارتش سوریه را داده است. این اظهارات، یکبار دیگر این سوال را مطرح کرد که آیا یک دولت مستقل کُرد در حال شکل‌گیری است؟ کاوش در این که چرا کردها فاقد دولت هستند را می‌توان از لحاظ تاریخی و در مسیر دولت‌سازی آن‌ها در سه مقطع دنبال کرد:

 


   فدراسیون کردستان شیخ محمد برزنجی


براساس معاهده سایکس پیکو که در اثنای جنگ جهانی اول بین فرانسه و بریتانیا با هدف تقسیم خاورمیانه منعقد شده بود راه‌ حل‌هایی برای استقلال یا خودمختاری عرب‌ها و ارمنی‌ها پیش‌بینی شد؛ اما کُردها خارج از این تقسیم‌بندی‌ها قرار گرفتند. پس از جنگ، سیاستگذاران بریتانیا موضوع استقلال کُردها را مورد بحث و بررسی قرار دادند؛ اما به دلیل بافت عشیره‌ای و چندگانگی جغرافیایی و اجتماعی آن‌ها، به این نتیجه رسیدند که کُردها امکان مدیریت بر سرنوشت خود یا خودمختاری را ندارند.
فرانسه نیز مخالف یک کشور مستقل کُردی بود؛ زیرا موصل و کرکوک را سهم خود می‌دانست. وقتی به این‌ها معضلات اقتصادی انگلستان، مسئله ارمنی‌ها و موضوع کُردهای ایران اضافه می‌شد، سیاستگذاران انگلستان موضوع دولت کُردی را از دستور کار خارج کردند و گزینه مناطق خودمختار کُرد را مطرح کردند.


 شورش برزنجی


در 1918 همراه با امضای متارکه‌نامه مُنُدرس ،«علی احسان پاشا» موصل را ترک و اداره منطقه به دست انگلستان افتاد. سپس سرهنگ «نوئل» ضمن عزیمت به سلیمانیه با سران عشایر کُرد و در رأس آن‌ها شیخ محمود برزنجی در خصوص امکان تأسیس یک ناحیه خودمختار کُرد به توافق رسید. بر اساس این توافق انگلستان متعهد ‌شد سلاح و مهمات لازم برای مدت یک ماه در اختیار عشایر قرار دهد؛ اما انگلیسی‌ها با مشاهده تفرقه کُردها از منظر مذهبی و عشیره‌ای و درگیری‌های داخلی ناشی از بافت قبیله‌ای دچار سرخوردگی شدند و به این نتیجه رسیدند که تأسیس ناحیه خودمختار با این رویه تا اندازه‌ زیادی دشوار است. از طرف دیگر زمانی که متوجه شدند شیخ گوش چندان شنوایی از آن‌ها ندارد اختیارات وی را محدود کردند.
در پی آن برزنجی در ٢١ می 1919 به کمک شماری از گروه‌های کُرد ایرانی اعلام جهاد کرد و با گروگان گرفتن نیروهای انگلیسی در سلیمانیه اعلام موجودیت نمود. واکنش بریتانیا به این حادثه با خشونت همراه بود. در ١٧ ژوئن 1919 نیروهای برزنجی شکست سختی را متحمل شدند. برزنجی دستگیر و محکوم به اعدام شد؛ اما با توجه به اینکه اعدام وی ممکن بود پیامدهایی در منطقه به دنبال داشته باشد در ماه آگوست به هند تبعید شد و روستاهایی که از وی حمایت کرده بودند به قصد تنبیه، بمباران شدند.
سرهنگ نوئل این بار شانس خود را در میان کُردهای عثمانی امتحان کرد؛ اما گزارش وی به دولت بریتانیا بر این حقیقت دلالت داشت که کُردهای عثمانی نیز به لحاظ ساختار قبیله‌ای فاقد روحیه ملی و حس ملیت هستند.
دومین فرصت برای کُردها در ١٠ آگوست 1920 با امضای معاهده‌ سور (Sevr) پدید آمد. مواد 63-62 و 64 این معاهده متضمن تأسیس یک دولت مستقل کُرد بود؛ اما با عدم تصویب آن در مجالس کشورهای طرف معاهده، کلیت معاهده و محتوای آن از موضوعیت خارج شد.
سومین فرصت طی سیاست‌های کمالیست‌ها متولد شد. هنگامی که آن‌ها توانستند عشایر کُرد را علیه انگلستان به نفع خود وارد جنگ کنند.
متعاقب آن در سپتامبر 1922 انگلیسی‌ها محمود برزنجی را از هند بازگردانیده و در رأس منطقه خودمختار کُردی با مرکزیت سلیمانیه قرار دارند؛ اما شیخ این بار هم برحسب عادت به سیاست‌های خود ادامه داد. از یک طرف با نماینده کمالیست‌ها در منطقه ارتباط برقرار کرد و  از طرف دیگر با رهبران شیعه در کربلا و نجف. به این وسیله مقدمات قیامی گسترده علیه بریتانیا را آماده ساخت. بر اساس روایت برخی مورخان وی نماینده‌ای به آنکارا فرستاد و طلب اسلحه و مهمات جهت مبارزه با انگلستان نمود. با وجود این، انگلیسی‌ها موفق به کنترل شیخ شدند.
با معاهده صلح لوزان، ترکیه جدید از ادعای حاکمیت بر سلیمانیه اعراض نمود و قوای خود را از آن ناحیه تخلیه کرد. برزنجی در پی تمردهای چندباره در 1924 و 1927 در 1931 به بغداد تبعید شد و در 1956 در همان شهر درگذشت.


   ارمغان لنین به کُردها: کردستان سرخ


دومین ناحیه خودمختار کُرد در بین سال‌های 29-1923 در منطقه‌ای که امروز محل اختلاف ارمنستان و جمهوری باکوست، یعنی لاچین، کلبجر و قبادلو و زنگیلان تأسیس شد. این ناحیه در دوران شوروی تحت نظارت یک «اویزد» قرار داشت. اویزد در شوروی به واحدی پایین‌تر از ناحیه خودمختار گفته  می‌شد.
براساس برخی منابع، پیشینه حضور کُردها در این منطقه به سده‌های 9-10 میلادی می‌رسد.  برخی منابع دیگر نیز به کوچاندن کردها به منطقه در دوره صفویان توسط دولت ایران اشاره می‌کنند. در اوایل سده‌ 1600 میلادی شاه عباس صفوی برای ایجاد منطقه‌ای حایل بین ایران و عثمانی برخی عشایر کُرد را از خراسان و موصل به منطقه کوچ داده بود.
در سده‌های ١٧ و ١٨ این ناحیه تحت فرمان خانات قراباغ و ایروان و البته اغلب تحت فرمان قراباغ قرار داشت. با الحاق منطقه به روسیه تزاری و الغای خان‌نشین قراباغ کُردهای منطقه نیز زیر سلطه روس‌ها قرار گرفتند. از آن تاریخ، ایده اعطای خودمختاری به کُردها بعضاً مطرح می‌شد؛ اما عملی شدن آن چیزی بود که در دوران شوروی تجربه شد. در 20-1918 با به قدرت رسیدن حزب مساوات در باکو از کُردها برای مبارزه با ارمنی‌ها استفاده شد. آن‌ها سپس توانستند حمایت رهبر بلشویک آذربایجان، یعنی نریمان نریمان‌اف را به دست آورند. در اوایل 1923 کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تأسیس «اویزد کردستان سرخ» را اعلام کرد. این منطقه شامل لاچین، کَلبَجَر، زنگیلان، قبادلو و بخشی از جبرائیل می‌شد. گوجی قاجی‌اف متولد شوشا به رهبری این منطقه منصوب شد. این تصمیم از این‌رو عجیب بود که نه کُردها چنین مطالبه‌ای داشتند و نه جمعیت آن‌ها قابل توجه بود. برخی دلیل آن را بیدار کردن خرده- ناسیونالیسم در این ناحیه نفت‌خیز توسط مسکو تحلیل می‌کردند. جمهوری سوسیالیستی آذربایجان از این سیاست استقبال نکرد؛ اما اعتراضی هم ننمود. جمهوری سوسیالیستی ارمنستان نیز به خاطر اینکه مجبور به واگذاری منطقه به آذربایجان شده بود، از این تصمیم خرسند بود؛ اما این وضعیت تداوم نیافت. ارمغان لنین به کُردها از سوی استالین بازپس گرفته شد. در 8 آوریل 1929 همراه با تغییر مدیریت اداری ـ سیاسی آذربایجان، کردستان سرخ ملغا و مناطق آن به قراباغ ملحق شدند.
در 25 می 1930 «اوکروگ» کردستان سرخ اعلام شد و زنگیلان و جبرالی به آن ملحق شد؛ اما در ٢٣ جولای 1930 یکبار دیگر تقسیمات کشوری شوروی تغییر کرد و تمامی نواحی خودگردان ملغا شدند. به این ترتیب تاریخچه ٦ ساله کردستان سرخ پایان یافت.


   جمهوری مهاباد


سومین تجربه سیاسی کُردها در سال 47-1946 و جمهوری ١١ ماهه‌ مهاباد بود. مهاباد نام شهری در جنوب دریاچه ارومیه و شمال غرب ایران است. در منطقه از دیرباز، جمعیت قابل توجه کُرد ساکن هستند.
در اثنای جنگ جهانی دوم، روس‌ها و انگلیسی‌ها دست به اشغال ایران زدند. رضاشاه در 1941 استعفا و به ژوهانسبورگ تبعید شد. در سال‌های اشغال ایران، نیروهای ارتش شوروی با عشایر کُردی که در مرز ایران ـ ترکیه ساکن بودند ارتباط برقرار کرده و حتی در 1942 برخی از سران عشایر کُرد را به باکو دعوت کردند. در سایه این اقدامات، زمینه‌ تحرک آسان‌تر ارتش سرخ در منطقه فراهم شد. تأسیس کومله ژ.ک در 1943 سرنوشت سیاسی کردستان را رقم زد. این سازمان که اعضای آن باید از والدین کُرد متولد می‌شدند به صورت زیرزمینی در سلیمانیه، اربیل، موصل و روان‌دوز فعالیت داشت. هر چند انگلستان که چشم به طمع به منابع نفتی کرکوک داشت از این فعالیت‌ها ناخرسند بود؛ اما مسکو مصمم بود که با استفاده از ظرفیت اقلیت‌ها در ایران (آذری ـ کُرد) یک کریدور امنیتی در برابر نازی‌ها ایجاد نماید. سرهنگ جعفراف از افسران ک.گ.ب پس از مدتی ملبس به لباس کردی شد و آموزش نیروهای کرد از سوی ارتش سرخ آغاز شد.


   نمایش اوپرا


چندی بعد روابط گسترش بیشتری پیدا کرد. تا جایی با درخواست مقامات کومله، شوروی اقدام به تأسیس یک خانه فرهنگ در منطقه نمود. در آوریل 1945 ساختمان جمعیت روابط فرهنگی طی یک آیین ویژه گشایش یافت که همراه با یک نمایش اوپرا بود. نقش اول نمایش زنی جوان بود که نماد مام میهن (کردستان) محسوب می‌شد و با سه دشمن عمده، یعنی ایران، عراق و ترکیه قهرمانانه مبارزه می‌کرد. در این مبارزه سه فرزند برومند وی به یاری‌اش شتافتند. تماشاگران اوپرا به شدت تحت تأثیر نمایش بودند. از آن جمله قاضی محمد از رهبران دینی و اجتماعی.  وی تا آن تاریخ از خط مشی کومله مانند فعالیت زیرزمینی و گرایش به شوروی ناخرسند بود؛ اما از این تاریخ، روندها تغییر کرد و حوادث شتاب بیشتری گرفت. نیروهای امنیتی روس برای مذاکره و اقناع برخی رهبران کُرد جهت توافق با آذری‌ها (فرقه دموکرات) آن‌ها را به باکو بردند. رهبران کُرد در دیدار با میرجعفر باقرواف به شدت از حزب توده و کومله ژ.ک انتقاد کردند.
 بعد از بازگشت از شوروی، قاضی محمد موجودیت حزب دموکرات کردستان را اعلام کرد. 105 تن از رهبران محلی کُرد بیانیه ١٢ ماده‌ای حزب را امضا کردند که متضمن خودمختاری بود. بسیاری از اعضای کومله ژ.ک نیز به این حزب پیوستند. از طرف دیگر ورود نیروهای 3000 نفری ملامصطفی بارزانی توان سیاسی بارزانی را افزایش ‌داد.
در دسامبر 1945 براساس برنامه‌ریزی‌های شوروی یک شورش همگانی در آذربایجان ایران ایجاد شد. فرقه دموکرات آذربایجان، مهم‌ترین شهر منطقه، یعنی تبریز را تصرف کرد. در ١١ دسامبر 1945 جمهوری خودمختار آذربایجان اعلام موجودیت کرد. در ٢٢ ژانویه 1946 نیز اعلام مختاریت در مهاباد این فرآیند را تکمیل نمود.
قاضی محمد به عنوان رهبر جمهوری مهاباد منصوب شد و سرداران محلی کُرد با پوشیدن لباس‌های نظامی ارتش سرخ مسلح شدند. شعر «ای رقیب» که «دلدار» از شعرای کُرد در زندان بغداد (1938) نوشته بود به عنوان سرود ملی انتخاب گردید و یک پرچم سرخ، سفید و سبز، با نشان ٢١ پره خورشید به عنوان نماد ملی انتخاب شد.
هر چند اوایل کار اوضاع بر وفق مراد بود؛ اما اندک‌اندک اختلافاتی میان پیشه‌وری و قاضی محمد پدیدار شد. انگلیسی‌ها نیز مانع دیدار ملامصطفی از مهاباد می‌شدند. فرقه دموکرات نیز به هیچ عنوان نگاه صمیمانه‌ای به جمهوری مهاباد نداشت. شوروی، قاضی محمد و پیشه‌وری را در 1946 گرد هم آورد و یک توافق‌نامه دوستی را به آن‌ها قبولاند؛ اما این بار دولت ایران ناخرسند بود. با خروج نیروهای ارتش سرخ در می 1946 دولت ایران آخرین ضربه را به جمهوری مهاباد وارد کرد. در 15 دسامبر 1946 ارتش وارد مهاباد شد و تاریخچه 11 ماهه جمهوری مهاباد را به تاریخ سپرد. در ٣١ مارس 1947 قاضی محمد در همان میدانی که اعلام خودمختاری کرده بود به دار آویخته شد. تمام خوانین کُرد به غیر از ملامصطفی بارزانی پذیرفتند که زیر نظارت ارتش ایران باشند. قبیله بارزانی به عراق بازگشت و برخی از سران آن اعدام شدند. ملامصطفی نیز در ژوئن 1947 با خروج از عراق از رود ارس عبور کرد.

عایشه حر،مولانا

آنچه ترک ها در مورد مولانا نمی دانند



عایشه حر| روزنامه آرمان| مدت ها است در نظر داشتم در مورد آیین های شب عروس که همه ساله در 17 دسامبر برگزار می شود مطلبی بنویسم. امسال فرصتی پیش آمد تا به این موضوع بپردازم. در این یادداشت سعی می کنم به غلط های مصطلحی که در مورد زندگی مولانا در ترکیه رایج است بپردازم.

 

 

 

•    رباعی معروفی ابوسعید ابوالخیر


باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ


یکی از رباعی های بسیار معروفی که در ترکیه بارها به نقل از مولوی خوانده می شود[به ویژه از طرف نخست وزیر] مربوط به ابوسعید ابوالخیر است. در کتاب خرابات، نوشته ضیاء پاشا تصریح شده که این رباعی متعلق به ابوسعید ابوالخیر از صوفیان آسیای میانه است. این موضوع ناشی از اشتباه  نجات بیک مسئول کتابخانه درگاه قونیه است.
بسیاری از رباعیاتی که در دیوان کبیر شمس ثبت شده نیز متعلق به مولانا نیست. آنها اشعاری هستند که سایر صوفیان به استقبال از رباعیات یا غزلیات مولوی سروده اند و در دیوان ثبت شده است. تعداد رباعیات منتسب به وی در دیوان کبیر به روایت عبدالباقر گلپیناری 43561 بیت است که این اشعار به 18 و یا 21 شعر مختلف تعلق دارد. یک سوم آن متعلق به مولوی است.


•    آیا مولانا دهری بود؟
اندیشمندان اسلامی به سبب برخی اشعار از مولانا دل خوشی ندارند و او را دهری و بی دین می پندارند و یا معتقدند مولانا مشرب دیگری از دل اسلام تولید کرده است. اما در حقیقت مولانا یک مسلمان سنی و معتقد است. او دردیباچه مثنوی، این اثر خود را کشاف القرآن یعنی گشاینده رمزهای قران معرفی کرده است. محمدتقی جعفری از مولوی شناسان معاصر می گوید در مثنوی بیش از 2200 ارجاع به قرآن وجود دارد که فهم درست آنها مراجعه به قرآن ضروری است. در یک پژوهش دیگر هادی خیری این رقم را به 6هزار می رساند. از همین روست که در چاپ سنگی مثنوی در هندوستان آن را قرآن فارسی نامیده اند. ...


•    محل تولد؟
یک اشتباه رایج دیگر در خصوص مولانا مربوط به مکان تولد وی می باشد. گفته می شود مولانا در 6 ربیع الاول 604 مصادف با 1207 در شهر بلخ واقع در افغانستان متولد شده است. به این دلیل برخی از نویسندگان به وی جلال الدین بلخی می گویند. آژانس توسعه و همکاری ترکیه نیز به همین دلیل در حال تاسیس رستوران های بزرگ و زنجیره ای به اسم مولانا در این شهر است.
اولین بار عبدالباقی گلپناری در زندگی نامه مولانا به علت برخی تناقضات، به این نتیجه رسید که تاریخ تولد مولانا 5-10 سال پیشتر از آن تاریخ است. علاوه براین محل تولد مولانا نه بلخ بلکه روستای وخش در تاجیکستان است. همانطور که بهاالدین ولد در رساله معارف خود چنین عباراتی دارد: «زمانی که ما در وخش بودیم...».  مولوی نیز در جلد ششم مثنوی در شعری حسرت و دلتنگی خود را نسبت به وخش بیان می کند.


•    دیدار با عطار نیشابوری؟
یک اشتباه رایج دیگر در خصوص ملاقات مولانا با عطار در 10 سالگی است.گفته می شود هنگامی فرار از حمله مغول،پدر وی با عطار ملاقات کرد و عطار پیش بینی کرد فرزندش در آینده به جایگاه بلندی خواهد رسید و یک جلد از اسرارنامه را به وی تقدیم نمود.
در حالیکه نه پدر وی بهاءولد و نه خود مولانا و نه فرزندش سلطان ولد و نه در کتاب سپهسالار که 40 سال بعد نوشته شد و نه در آثار احمد افلاکی که یک سده بعد از مرگ او نوشته شده است، به این دیدار اشاره نرفته است. این ادعا برای اولین بار 200 سال پس از درگذشت مولوی مطرح شده است. هیچ منبع دست اولی برای تایید این دیدار وجود ندارد. افزون بر این منطقی نیست اگر تصور کنیم که بهاء ولد که قصد داشت خود و خانواده اش را از خطر حمله مغول برهاند از قلب فاجعه یعنی نیشابور عبور کرده باشد. احتمال قوی برای این سفر، انتخاب مسیر مرو- هرات- بغداد است.


•    مولانا، ایرانی ،ترک یا رومی


مولانا از این سبب که در یکی از ممالک ایرانی یعنی خراسان دیده به جان گشاده است ایرانی و شاعر پارسی گو شناخته می شود. از سوی دیگر به سبب این رباعی ترک نیز شناخته می شود:


بیگانه می گویید مرا زین گویم
در شهر شما خانه خود می جویم
دشمن نیم ار چند که دشمن رویم
اصلم ترک است اگر چه هندی گویم


از نظر برخی در این ابیات هندی در واقع استعاره از فارسی است اما این عقیده درست به نظر نمی رسد زیرا در آن دوران کسی در قونیه به خاطر پارسی گویی مورد سرزنش قرار نمی گرفت. فارسی زبان رسمی دولت سلجوقی بود. اما برعکس در واقع در اینجا تُرک استعاره از معشوق زیبا روی است و معنای حقیقی ندارد. اصطلاح هندو در اشعار فارسی نیز به معنی سیاه ، تاریک و زشت تعبیر می شود. شاید منظور مولانا این بود که علیرغم ظاهرم درون زیبایی دارم. حافظ شیرازی نیز از این مفهوم در غزلیاتش استفاده می کرد: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را/ به خل هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
اما مولانا در دیوان کبیر شمس پاسخ خوبی به ترک ها،افغانی ها و تاجیک ها دارد که قصد مصادره اش را دارند، داده است.


گه ترکم و گه هندو گه رومی و گه زنگی/ از نقش تو است ای جان اقرارم و انکار

 



* منبع روزنامه آرمان/ ترجمه سالار سیف الدینی