درمان زخم با زخم
اعتماد 1 بهمن 1390
در دو ماه گذشته شاهد تحولات مهمی در ترکیه از جمله عذر خواهی اردوغان از بابت کشتار درسیم بودیم. همراه با گامهای لرزان آنکارا برای ترمیم شکاف های موجود در جامعه ترکیه،خبر کشته شدن 34 تن دیگر از شهروندان کرد این کشور در "شرناک" توسط جنگنده های ارتش، بسیاری را شگفت زده و البته متاسف نمود.
در حالی که ترکیه علاقه مند است نقش آفرینی بیشتری در منطقه داشته باشد و حتی بر اساس آموزه های احمد داود اغلو تحت عنوان عمق استراتژیک در سطح جهانی،گام هایی برای حضور فعال بردارد چنین حوادثی نه تنها سهم سازنده ای در ثبات داخلی این کشور ایفاء نمی کند بلکه باعث رادیکال تر شدن فضای موجود در جامعه کرد تبارش، نیز می شود.
کردها نزدیک به نود سال است که در حال مبارزه برای خودگردانی یا رسمیت دادن به حضور خود در کشوری هستند که بعد از فروپاشی عثمانی و قرار داد لوزان به نام "ترکیه" در صحنه جهانی پدید آمد.آنها از همان ابتدا چنین نامی را نافی حضور پر رنگ خود در آناتولی می پنداشتند.با اینحال کوشش هایشان برای شناسایی و رسمیت ،تا کنون نتایج دلخواهشان را در بر نداشته.
در این سو ایرانیان به دلیل اشتراکات تمدنی و فرهنگی همواره نسبت به سرنوشت کردها، به ویژه کردهای ترکیه و عراق حساسیت بالایی دارند.از نظر مورخان،کردها حاملان بخشی از تمدن ایرانی در میان رودان و آناتولی به شمار می روند و می توانند در این حوزه تمدنی نقش فعال تری ایفاء نمایند اما محدودیت هایی که از سوی ترکیه بر فرهنگ و هویت آنان اعمال می شود مانع شکوفایی بیشتر این گروه می گردد.
ایرانی ها همیشه امیدوار بوده اند که دولت ترکیه بتواند آستانه تحمل خود را در خصوص پویایی فرهنگی کردها افزایش دهد و از تحلیل آنان در جامعه ترک چشم بپوشد.زیرا اگر قرار بود چنین اتفاقی رخ دهد تا کنون با توجه به اقدامات انجام شده در طی نود سال گذشته محقق می شد.پس به نظر می رسد ترکیه چاره ای جز به رسمیت شناختن دستکم حقوق فرهنگی برای کردها ندارد.صد البته که ایران علاقه ای به مخدوش شدن حاکمیت دولت ترکیه بر مرزها و استان های خود ندارد.هر اتفاقی در این خصوص، توازن و نظم منطقه ای را مورد هدف قرار می دهد.تمامیت سرزمینی ترکیه برای ایران مهم است به همان اندازه که تمامیت عراق از منظر ژئوپولوتیک دارای اهمیت است.اما جغرفیای فرهنگی کردستانات نیز برای ما اهمیت دارد زیرا برد اقتصادی و فرهنگی ایران در این حوزه قابل جستجو است.
از سوی دیگر تجربه کردها در ترکیه و جنس فشارهایی که تا کنون متحمل شده و می شوند،می تواند درسی باشد برای آن دسته از گروه های تروریستی و شبه تروریستی نواحی غربی و شمالغربی کشور که به تحریک ها و انگیزه های مختلف سلاح برداشته و امنیت ملی را به مخاطره انداخته اند.در ایران کمتر طیف سیاسی را می توان دید که مدعی دفاع از کردهای منطقه نباشد.از چپ تا راست همیشه یک همدلی خاصی با کردهای ترکیه و عراق دیده شده.دولت های ایران نیز حساسیت های خود را داشته اند.هر چند این حساسیت ها بیشتر بر کردهای عراق متمرکز بوده اما جامعه مدنی کشورمان با حسی فراتر از نوع دوستی به این گروه نگریسته که شاید بتوان نامش را "همدلی برادرانه" نهاد.جالب تر اینکه این همدلی به هیچ روی به معنای حمایت از سازمان های تروریستی مانند پ.ک.ک و شاخه های ماجراجوی آن نبوده است.نگاه ایرانی ها بیشتر معطوف به خود مردم کرد ترکیه است تا گروه ها و سازمان های خطرناکی که خط مشی خشونت آمیز و تروریستی را اتخاد کرده اند. حسی که بی شک ریشه در تاریخ مشترک و تعلقات فرهنگی و تمدنی در اعماق تاریخ دارد. اینکه دولت ترکیه تا چه اندازه خواهد توانست بر مشکلات و تناقض های خود فائق آمده و مدارای کافی برای مشارکت و رسمیت کردهای ترکیه به خرج دهد،پرسشی است که در سالهای آینده روشنتر خواهد شد.
از بم تا وان
اعتماد- 15 آبان 1390
زمینلرزه شهر وان در اوایل فصل سرما مصیبت دیگری بود که بر مردم کرد آناتولی وارد
شد و مشکلات معیشتی، فقر و درگیری با دولت مرکزی را شدیدتر کرد. زمین لرزه زمانی
رخ داد که حملات ارتش ترکیه به شمال عراق برای سرکوب کردهای شورشی به اوج رسیده
بود و از طرف دیگر به نظر میرسید با شدت گرفتن درگیری ارتش با پ. ک. ک بسیاری از
مردم ترکیه قادر به تفکیک میان یک تشکیلات سیاسی کرد و منسوبان آن با شهروندان
عادی کرد تبار نیستند.
با وقوع زمین لرزه اخبار وحشت آوری از شادی و خوشحالی ترکها از وقوع چنین حادثهیی منتشر شد. در آغاز باور کردن چنین اخباری دشوار بود. ولی آنچه در کانالهای تلویزیونی و شبکههای اجتماعی دیده میشد، چیزی نبود جز یکی از واقعیتهای جامعه ترکیه. شکاف میان ترک و کرد در این کشور به حدی رسیده است که اعضای یک گروه قومی از مرگ دسته جمعی اعضای گروه دیگر بر اثر زلزله خوشحال میشوند یا به جای همدردی، تهدیدهای گذشته خود را ادامه میدهند.
در آخرین اخباری که در این خصوص منتشر شد یک خبر دهشتناک دیگر به چشم میخورد. در بسیاری از محمولههای ارسالی کمک به زلزلهزدگان وان جعبههای حاوی سنگ، چوب و پرچم ترکیه به چشم میخورد. بقیه جعبههای ارسالی نیز چیز زیادی جز لباسهای مستعمل و پاره نداشت. سنگ و چوب یکی از ابزارهای هواداران خیابانی پ. ک. ک برای مبارزه با پلیس است.
ارسالکنندگان این بستهها، سنگها و چوبهای کردها را به خودشان برگردانده اند! حتی مردم اسراییل نیز به این درجه نفرت از فلسطینیها نرسیدهاند که هنگام زلزله برایشان سنگ و چوب ارسال کنند. اگر زلزله وان را در ترکیه با زلزله بم در ایران مقایسه کنیم و میزان همبستگی و تاثر مردم ایران را با میزان شادی و مسرت برخی از شهروندان ترکیه بسنجیم یک آموزه مهم حاصل خواهد شد. ناسیونالیسم قومی و قوم محوری دستکم بخشی از جامعه ترکیه به انحطاط کشانده است.
حادثه بم نمایش و تظاهراتی از حس همبستگی ملی بود که تنها در میان اعضای یک ملت میتواند وجود داشته باشد. تنها چند ساعت بعداز تراژدی بم ورزشکارانی را دیدیم که مدالهای خود را میفروختند و هنرمندانی که در مراکز جمعآوری محمولههای کمکی حاضر میشدند. مردمی که گریان بودند و ایرانی که سراسر ماتم بود.
اغلب از پیشرفتهای ترکیه در 30 سال گذشته میشنویم که تا اندازه زیادی نیز واقعیت دارد و محصول عوامل متعددی همچون جنگ ایران و عراق، تغییر پایگاه غرب و امریکا در منطقه از ایران به ترکیه و استفاده خوب دولت این کشور از موقعیتها است. اما یک سوی دیگر قضیه عقبماندگی مدنی و اجتماعی این کشور است. در ترکیه اگر روح ملی نیز وجود داشته باشد از جنس قومی است نه مدنی. چیزی که در قرون وسطی و پیشتر نیز در میان قبایل مختلف وجود داشت. معلوم نیست این جامعه چگونه میتواند چنین زخمی را التیام دهد و چنین شکاف گستردهیی را ترمیم کند .
مساله کردها در ترکیه متفاوت از جنس مساله در ایران است که مجال بسط آن در این نوشته نیست اما در ایران به خوبی تفکیکی روشن و واضح میان کردها و تشکیلات سیاسی منسوب به کردها دیده میشود و مردم کرد یک مقوله جدا با سازمانهای سیاسی کردی تلقی میشوند. اشتراکات نژادی، زبانی، فرهنگی، تجربههای مشترک تاریخی و... این درک را تقویت میکنند.
این مساله زیاد پیچیدهیی نیست. ترکهای ها نیز میتوانستند به این فهم دست یابند. اما نکته مهم اینجاست که در ترکیه واقعا یک شکاف بزرگ میان این دو گروه وجود دارد. در ایران مساله سیاسی است و در عرصه اجتماعی شکافی چندانی حس نمیشود. خوشبختانه میراث معنوی بزرگی در جامعه ایرانی وجود دارد. تا زمانی که این میراث حفظ شود، همبستگی ملی ما نیز تضمین خواهد شد و میتوانیم امیدوارم باشیم که ایران، ترکیه نمیشود.
هشدا ر به دولت جمهوری باکو
اعتماد - 3 آبان 1390 |
محمد امین رسولزاده از
مشروطهخواهان سوسیال دموکرات قفقازی بود که در ایران برای تحقق مشروطیت کوشش میکرد
و چنانچه در تاریخ معاصر کشورمان ثبت شده است در آغاز مردی بشدت ایران گرا بود.
اما با اخراج وی از ایران به دلیل فشار شدید روسها و ورود وی به ترکیه، فصل
جدیدی از زندگی سیاسی او آغاز شد. رسولزاده که بار دیگر مجبور به زندگی در ترکیه شده بود، در سالهای ناامیدی و سرخوردگی در نامهیی که خطاب به نخست وزیر وقت ایران، تیمورتاش در 8 آبان 1308 نوشته بود، از دولت وقت شاهنشاهی برای تجدید نیرو جهت تشکیل دولت در باکو طلب یاری کرد. یادداشتی که تیمورتاش در حاشیه این نامه خطاب به مرحوم فروغی مینویسد بسیار جالب است و از نظر سیاسی حایز اهمیت. تیمورتاش مینویسد: «فرقه مساواتیان که حالیه لیدر آن محمد امین رسولزاده ابراز دوستی مینماید... مادام که در بادکوبه زمامداری میکردند، بزرگترین دشمن ایران بودند و مثل سگهای کوچک صدای عوعوشان گوش همه را کر کرده بود. مساواتیان آلت سیاسی هستند که البته ما با صاحبان آن سیاست دوست ولی با اصل آن مخالف هستیم. البته با ترکیه دوست هستیم ولی در اینکه ترکیه در قفقاز سلطه پیدا کند موافقت نداریم. ضمنا خوب میدانیم که "جمهوریت بادکوبه" یا ارمنستان... نمیتوانند مستقلا زندگانی بکنند و قهرا باید به طرفی جذب بشوند و در فکر رسولزاده البته آن طرف ترکیه است». دقت نظر تیمورتاش درباره سیاستگذاریهای دولت ایران درباره این قضیه امری ستودنی و قابل ذکر است. از طرف دیگر تیمورتاش در مقام یک نخست وزیر حاضر به استفاده از نام دولت آذربایجان برای شمال رود ارس نیست و به هیچوجه آن را به رسمیت نمیشناسد. ولی شاید این نیز یکی از ترجیعبندهای تاریخ معاصر کشورمان است که هر زمان صاحبان قدرت سیاسی در «جمهوریت باکو» در تنگنا هستند به سراغ برادر بزرگتر میآیند و دست التماس دراز میکنند. پیش از شکست مفتضحانه در جنگ قرهباغ، ایران دشمن حزب حاکم در باکو بود، ولی به هنگام آغاز شکست دولت باکو از پارتیزانهای ارمنی دست امدادخواهیشان به سوی ایران بلند شد. همانطور که رسولزاده پس از غروب دولت مستعجل مساوات و عدم همراهی آتاترک به خاطر منافع ملی ترکیه دست یاریاش باز به سوی تهران دراز شد. دولتمردان جمهوری باکو باید تصمیم بگیرند. اگر قصد دارند خود را ذیل منافع دیگران تعریف کنند و در تقابل با ایران قرار گیرند، نمیتوانند در روزهای سخت نگاهشان به دولت ایران معطوف کنند. ولی اگر بتوانند به موازنه و عقلانیتی در امور جاری برسند در این صورت شاید بتوانند از ایران در صورت ایجاب منافع ملی، انتظار یاری داشته باشند. ایران میتوانست پس از فروپاشی شوروی موجودیت دولت جدید باکو را (بویژه با نام فعلی) به صورت دوفاکتو شناسایی کند، اما حسن ظن سیاست خارجی ایران در آن دوران باعث شد تا ایران به صورت کامل و دوژور این جمهوری کوچک را به رسمیت بشناسد. با این حال به نظر میرسد گاهی دولتمردان این جمهوری پا را از حد و حدود خود فراتر نهاده و به سیاستهای دیگری متوسل میشوند که به شهادت رساندن مرزبان ایرانی در هفته گذشته یکی از نمودهای این رفتار غیرعقلانی به شمار میرود. اگر دولت باکو میخواهد بقای خود را در منطقه استمرار دهد بهتر است در سیاستهای خود تجدید نظر کند در غیر این صورت ایران را نه در کنار بلکه در برابر خود خواهد دید. |
ما و 17 شهر قفقاز
اعتماد- 18 مهر 1390
امضای قرارداد گلستان و ترکمنچای و بازتاب آن در ایران چه در میان توده و چه در میان نخبگان توام با حسرت بود.بعد از جنگ ایرنیان تحقیر شده بودند و انفصال قفقاز را وهن بزرگی می دانستند که تا آن روز کمتر رخ داده بود.
اما پرسش این جا است که ما ایرانیان با چنین داغ و تجربه تلخی چه باید بکنیم. قفقاز با هر شکل و ترتیبی که بود از ایران جدا شد و امروز در دور تا دور مرزهای ما دولت هایی تشکیل یافته اند که در گذشته بخشی از همین مرزهای به شمار می رفتند. با چنین وضعی آیا ناسیونالیسم ایرانی بایستی رنگ و بوی الحاق گرایانه داشته باشد و در هر فرصتی خواستار الحاق این سرزمین ها به ایران باشد و یا خیر، با پذیرش یک حقیقت تاریخی با در افکندن طرحی نو، جهت تامین منافع ملی در منطقه با استفاده از ظرفیت های فرهنگی و روابط عمیق تاریخی تلاش کنیم؟
ما اکنون با دو واقعیت تاریخی روبرو هستیم. نخست این که مرزهای ما امروزه کاملا شکل گرفته است. حدود و ثغور آن مشخص است و علیرغم داشتن یک امپراتوری بزرگ در گذشته نه چندان دور بایستی به همین مرزهای فعلی اکتفاء کنیم. از سوی دیگر نمی توان از پیوندهای فرهنگی گسترده ای که فراتر از مرزهای سیاسی در این گسترده جغرافیایی که گاه ایران زمین، گاه فلات ایران و گاه حوزه تمدنی نامیده می شود غافل بود.
به نظر می رسد باید برخی واقعیت ها را بپذیریم.ما مرزهای ملی خود را داریم و دولت- ملتی را در چارچوب این مرزهای تشکیل داده ایم. در اطراف ایران نیز کشورهای جدیدی به وجود آمده اند و همگی مرزهای تعیین شده خود را دارا هستند. وظیفه ما در درجه نخست حراست از «مرزهای ملی» و وفاداری به «دولت-ملت» مدرنی است که در این کشور پدیده آمده است. این دولت-ملت منافع ویژه خاص خود را دارد و وظیفه هر دولتمردی تامین این مصالح و منافع است.پس از پذیرش این اصل است که باید در خصوص پیوندهای فرهنگی که از آسیای میانه تا قفقاز گسترده شده است اندیشید. از یاد نباید برد که قواعده بین المللی از جمله توافق نامه 1975 هلسینکی، مرزهای ملی را به صورتی که در آن زمان وجود داشت،تضمین می کند (مگر آنکه تغییرات مرزی مورد قبول همه طرفین قرار بگیرد). بر این اساس هر حرکتی در خصوص اظهار برادری یا شراکت با سایر مردمانی که خارج از تابعیت و شهروندی دولت ایران قرار دارند، به دور از واقعیت و آمیخته با خیال است. بنابراین ما ناچاریم ضمن حراست کامل از مرزهای ملی ایران از "تاریخ گرایی" در حوزه سیاست بپرهزیم. چیزی که سایه اش سال هاست بر ملیت گرایی ما سنگینی می کند و شاید به شکل افراطی اش مانع از تامل در حوزه های دیگر شده باشد.
از سوی دیگر ما با واقعیتی به نام ایران فرهنگی روبرو هستیم که ظرفیت بالایی برای نزدیکی دولت ها ایجاد می کند. پس می توانیم با تاکید بر روابط عمیق تاریخی و فرهنگی ضمن احترام به حاکمیت دولت های موجود، در حوزه تمدنی ایران که فراتر از مرزهای فعلی قرار گرفته است، پروژه «ایران فرهنگی» را پیش ببریم. نفوذ فرهنگ ایرانی در بخش های مهمی از اوراسیا ظرفیت بزرگی جهت حضور اقتصادی و سیاسی برای ما ایجاد می کند.امروزه اتحاد در معنای سرزمینی موضوعیت خود را از دست داده است. آن چه اهمیت یافته اتحاد میان دولت ها است. اکنون بخش مهمی از منافع ملی ما که بایستی معطوف به ارتقای قدرت ملی باشد،در گروه ارتقاء همگرایی در جهان زیست ایرانی قرار دارد. بنابراین در عین حال که حاکمیت دولتهای فعلی را در اطراف و اکناف می پذیریم، حاکمیت ملی خود بر مرزهای ملی را نیز بالاتر از هر مصلحتی می دانیم.
بارقههای دولت مدرن/ملی در کشور ما با ظهور امیرکبیر و قائممقام فراهانی- که به تصور روشنی از منافع ملی رسیده بودند - و همینطور عباس میرزا در سپهر سیاسی کشورمان، دمید و با فرا رسیدن مقدمات عصر مشروطهخواهی از زاویه نظری نیز توسط روزنامهنگاران و روشنفکران وطنپرست توجیه شد. حلقه روشنفکرانی که بویژه در روزنامه کاوه برلن گرد آمده بودند، در تحکیم بنیادهای تئوریک و باید و نبایدهای یک دولت مدرن تلاشهای بسیاری داشتند که کمابیش بیشتر آنها پس از روی کار آمدن سردارسپه محقق شد.
ثبت احوال، ثبت اسناد، ارتباطات، اداره، تفکیک قوا، آموزش و پرورش رایگان و همگانی، امنیت، تنظیم قوانین و... همگی آرزوهای دور درازی بود که نخبگان و روشنفکران این مرز و بوم سالها در حسرت آن میزیستند و در لزومش مینوشتند و تنها با تشکیل دولت در ایران بود که به تحقق رسید. متاسفانه این تجربه گرانقدر که البته خالی از اشکال نیز نبود، با حمله متفقین به ایران ناکام ماند و سقوط دولت عواقب وخیمی را متوجه کشور کرد.
حمله متفقین به ایران بر اساس یک شایعه بزرگ توضیح داده میشد که عبارت بود از روابط نزدیک دولت ایران با آلمان نازی. قرینه و نشانه این روابط نیز در حضور حدود 500 مهندس و مستشار آلمانی در کشور خلاصه میشد. این شایعه هرگز به اثبات نرسید و چه بسا با بررسی اسناد و مدارک وزارت خارجه انگلستان (که نگارنده از حضور چنین اوراقی در میان اسناد آزاد شده مطلع است) عکس آن نیز قابل اثبات است. به هر حال اشغال ناگهانی ایران و تغییر و تحولات بنیادین، پایان خوشی برای نخستین تجربه جدی دولت به شمار نمیرفت و تبعات آن یعنی اشغال آذربایجان توسط شوروی و غائله فرقه دموکرات نیز یکی از دورههای خطرناک تاریخ معاصر بود.
زبان فارسی و رسانه
ملی اعتماد-6 شهریور 1390 زبان
از عناصر مهم و سازنده فرهنگ است.هر فرهنگی جهت تداوم و انتقال به نسل های بعدی
لاجرم باید در بستر یک زبان رشد و نمو پیدا کند. هر چند زبان در ذات خود تنها عامل
ارتباطی انسان ها با یکدیگر است اما هنگامی که عناصر برسازنده فرهنگ یک توده نیز
با آن همراه می شوند واجد یک مقام و منزلت ارزشی می گردد. زبان
فارسی نیز محملی مهم برای استمرار و انتقال فرهنگ ایرانی بود. حکمت و فلسفه ایرانی
و تجربیات ملت ایران دستکم از دوران پس از اسلام باین سو از طریق زبان فارسی نسل
به نسل به منتقل شده است. تقدس آن نیز در نزد ما از آن روست که روح مسخر ناپذیر
ایرانی در بستر بیکران این زبان پرورش یافته است. کم تر ملتی است که بتواند گفته
ها و آثار نیاکان خود را در هزاره قبل به همان خط و زبان بخواند و درک کند. اشعار
رودکی و فردوسی تواریخ متعدد و فلسفه سهرودی امروزه برای ما کاملا قابل درک است و
شانس بهره مندی و خوانش این آثار هزار ساله را داریم. زبان
ملی از پایه های مهم "کشور" به شمار می رود و حکومت ها در عصر دولت-ملت
به اشکال گوناگون از آن حمایت می کنند.
اگر در گذشته فولکور،شعر،حماسه و... نقش اساسی را در انتقال زبان داشتند امروزه در
عصر مدرن این نقش خود بخود به عهده "رسانه" گذاشته شده و اگر روزگاری
پهلوان سیستان یعقوب لیث صفاری، با جمله "چیزی که من اندر نیابم چرا باید
گفت" و ممنوع کردن همه زبان ها به جز فارسی، نشان داد که حکومت ملی در عصر پیشامدرن چگونه
می تواند از مظاهر ملیت دفاع کند، امروز وظیفه دولت مدرن است که این مسئولیت را به
عهده گیرد. در
این میان برنامه ها و خروجی های صدا وسیما به ویژه در حوزه سریال های طنز چیزی
نیست که بتوان آن را در خدمت پرورش زبان فارسی ارزیابی کرد.به نظر می رسد برنامه
سازان سیما تصور می کنند با کاربری نادرست از زبان فارسی و استفاده از اصطلاحات
چاله میدانی ،برخی فحاشی ها و الفاط رکیک و... ساختارشکنی می کنند و می توانند
مخاطب بیشتری را جذب کنند. اکنون قریب به یک دهه است که تلویزیون ملی از الفاظ
عامیانه و خیابانی در سریال ها استفاده می کند و چند سالی هم است که الفاظ نا به
جا و رکیک وارد فیلم نامه ها شده است. متاسفانه جدی ترین بخش سیما یعنی اخبار نیز
اخیرا به این ورطه فرو غلتیده و با استفاده از زبان گفتاری به جای زبان رسمی و
معیار ترجیح داده است با زبان کوچه و بازار به پخش خبر بپردازد. این روند هم برای
زبان فارسی خطرناک است هم از جهت آموزشی. رسانه باید حامی و مقوم زبان فارسی باشد نه
تضعیف کننده آن. کارکرد ضمنی رسانه استفاده از زبان و ادبیات فاخر و تزریق آن به
جامعه است تا هر روز دایره واژگان مخاطبان به ویژه نوجوانان افزایش یابد و با
مفاهیم گسترده تری بتوانند بیاندیشند و تصمیم بگیرند. اکثر
ملت ها یک زبان رسمی و استاندارد، دارند و این انتخاب تاریخی دستکم در ایران
اتفاقی نبود. ملت ایران واحدی متکثر و مرکب است که با یک انتخاب طبیعی زبان فارسی
را به عنوان زبان ملی و استاندارد خود برگزیده است. هر گونه آسیب رسانی به آن
فرهنگ ملی ما را نیز مخدوش خواهد کرد. بنابراین رسانه ای مانند صدا و سیما که خود
را متعهد به یک سری ارزش ها می داند،نباید صرفا برای جذب مخاطب بیشتر این زبان را
قربانی نماید.
وضعی که فضای فرهنگی "نواحی پیرامونی" در دهه 80 تجربه کرد، البته نمیتوانست نتیجهیی جز چیزی که امروز همه ما را نگران کرده است داشته باشد. تروریسم و نفرت پیامد محتوم گفتمانهای واگرایانه در همه نقاط جهان است. از دل نشریات دانشجویی و محلیای از آن دست، چیزی جز پژاک و «پژاکها» بیرون نمیآید. تجربه بالکان، اسپانیا، پاکستان و... در این زمینه به اندازه کافی گویا است.
هنگامی که تندیس مفاخر و قهرمانان ملی در این سو و آن سوی کشور به مزبله انداخته میشود، هنگامی که تنها بخش بسیار اندکی از بودجه فرهنگی صرف هویت ملی و زبان فارسی میشود و کتابهای درسیمان هر سال کمتر کودکان را با تاریخ ملی آشنا میکنند و... انتظاری جز تشکیل گروههای مشابه نباید داشت.
ایران و قفقاز
اعتماد 24 امرداد
تاریخ ملت و ملیت در شمال رود ارس برای ما ایرانیان تاریخ یک توده است در دو روایت. روایت نخست تاریخی است که ریشه در ایران و فرهنگ ایرانی دارد و روایت دوم تاریخی است که از «ملتسازان» آموختهایم. دومی روایتی است رمانتیک و به شدت خیالی. چنین تخیلی که ریشه در جنگهای ایران و روس و برآمدن نهادهای مدرن در قفقاز داشت ،همواره مورد حمایت اشغالگران روس (تزار و سرخ) نیز بود، زیرا گسست تاریخی و اجتماعی شمال و جنوب و بازگشتناپذیری منطقه قفقاز به ایران را تضمین میکرد.
نشریاتی چون ملانصرالدین و ترقی و روشنفکران و سیاستمدارانی چون رسولزاده و آقایف پیشتاز این فرآیند بودند. به این ترتیب خمیرمایه یک ملت مجزا در شمال ارس نخست در تصورات و تخیلات روزنامهنگاران، شعراء و نویسندگانی به وجود آمد که به تاریخ «کهنتری» تأکید داشتند و سعی میکردند آن را به تملک خود درآوردند.
البته با بررسی و نیم نگاهی به وضعیت قفقاز جنوبی و انفصال این ناحیه از ایران میتوان گفت که این رویکرد بیشتر از سر ناچاری بود. زیرا از طرف دولت وقت ایران حمایتی از مسلمانان قفقاز که دائم در معرض هجوم مسیحیان روس و ارمنی بودند صورت نمیگرفت و موجودیت این عده دائما در معرض تهدید بود. بنابراین در غیاب ایران که سرگرم مشکلات خاص خود بود رجوع نخبگان شمال ارس به عثمانی که دورة جدیدی را با قدرتگیری ترکان جوان تجربه میکرد طبیعی به نظر میرسد.
اما این نوع هویتطلبی جدید در آن سوی ارس ریشه در شکست و ناامیدی داشت. نا امیدی نخبگان قفقازی چون رسولزاده و آقایف که در آغاز آمال خود را در ایران و ایرانگرایی جستجو میکردند از دولت قاجار،افزایش روزافزون تهدید از سوی مسیحیان و وسوسه تجدیدنظرطلبی گرایش به عثمانی و کمیته اتحاد و ترقی را در آنها تقویت میکرد.
هنوز آثار روانشناسی و شکست از روس در میان مسلمان قفقاز بررسی نشده است. شکست از یک قدرت مسیحی در منطقهای که چندین سده کشاکش دینی را تجربه کرده است و نیاز به تکیهگاه نیرومند برای این مردم موضوع مغفولی است.
پس از فروپاشی شوروی طی دو دهه آن چه که «اریک هابسباوم» از آن با عنوان «ابداع سنت» نامی برد یک به یک برای تکمیل روند ملت سازی در جمهوری شمال رود ارس اجرا شد. شکل گیری یک همتراز سکولار بر آمده از ایدئولوژی در امر آموزش و پرورش و تربیت نسل جدید با تاریخ برساخته و غیر حقیقی، ابداع آیین های عمومی تحت عنوان روزهای ملی در مناسبت های مختلف و تولید انبوه یادبودهای ملی از این جمله بود. با وجود همه تلاش هایی که برای تکمل پروژه ملت سازانه در جمهوری مسلمان نشین شمال رود ارس از زمان محمد امین رسول زاده و میر جعفر باقروف تا زمان فروپاشی شوروی صورت گرفت، این برنامه سیر نا امید کننده ای را دنبال کرد که در روزهای سخت پس از فروپاشی و عدم رغبت مردم برای مشارکت فعال در آن چه که از سوی اقتدار سیاسی وقت جنگ قره باغ نامیده می شد، نشان دهنده این واقعیت است.
در جمهوری آن سوی ارس می توان پیاده شدن بسیاری از پروژه های دولتی برای ملت سازی را مشاهده کرد. هنوز این پروژه تکمیل نشده است. ناسیونالیسم دولتی که خاندان علیف پیگیر آن است مسئله ای است که آنتونی اسمیت از آن با عنوان ناسیونالیسم های بدون ملت یاد می کند. چیزی که در آفریقا و برخی کشورهای آسیایی شایع است. اسمیت در کتاب "ناسیونالیسم" تشریح می کند که دولت های فاقد پیشنه ملی به چه ترتیب خود را مجبور می بینند به تاریخ سازی روی آورند. حتی در جایی که ملت آینده نمی تواند به هیچ پیشینه قومی مهمی فخر بورزد و این پیشنه باید جعل و برساخته شود تا بعنوان "شرط بقاء" و وحدت ملی جلوه گری نماید.
http://etemaad.ir/Released/90-05-24/151.htm#109196
برگردان این یادداشت به گویش آذربایجانی باکویی در ادامه...
ادامه مطلب ...اعتماد 8 امرداد 90
جنگهای ایران، روس و شکست در این سلسلهنبردها بود که باعث بیداری ایرانیان شد و آنان را از تعطیلات تاریخی به عالم واقع پرتاب کرد. این «وهن بزرگ» به ملت ایران نه تنها در میان روشنفکران بلکه در بخشی از دربار آن زمان بویژه در دارالسلطنه تبریز شوری به پا کرد. شاهزاده عباس میرزای که بنا بر رسم زمانه در پایتخت دوم ایران – تبریز- اقامت داشت پس از بازگشت از جنگ با این پرسش روبرو شد که چرا تدابیرش به نتیجهیی نمیرسد. استاد طباطبایی این پرسش را آغاز ورود کشور به عصر جدید میداند. عباس میرزا و حلقه نخبگانش در تبریز در پی یافتن چنین پرسشی گام از وادی دستگاه فکر سنتی - که سالها بود دچار تصلب شده بود- فراتر نهادند. این عده در عین بیگانه ستیزی سر آن داشتند که ایران آن روزگار را به معرفت نوین و فناوری و تمدن جدید مجهز سازند. مکتبی که عباس میرزا در تبریز بنیاد نهاد بعدها سرمشق کسانی چون امیرکبیر، قائممقام و وزرای لایق دیگر شد و «حراست از مصالح و منافع ملی از نهاد سلطنت به نهاد صدارت» منتقل شد. امیر با خون دل این مکتب را پیشه کرد و تا آنجا پیش رفت که حتی خیال مشروطه داشت که امانش ندادند. آنچه از مکتب تبریز بیرون آمد ایرانخواهی، تجددگرایی و تجدید قدرت ملی کشور بود. در اثر آن «وهن بزرگ» ناسیونالیسم ایران از شیشه بیرون جهید و غرور ملی زخمخورده دوبار بیدار شد و درصدد احیای کشور برآمد. وهن بزرگ فروپاشی ایرانزمین در تبریز تبدیل به یک آگاهی شده بود که بعدها همه عرصههای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران را دربرگرفت. نامه نمایندگان دور نخست مجلس شورای ملی به محمدعلی شاه به خامه مستشارالدوله (نماینده آذربایجان) کرداری از پرورشیافتگان مکتب بود: «...در حالی که ایران به اسفل مراتب سقوط کرده بود، چون مشیت خداوندی منشور اضمحلال آن را امضا نفرموده بود، ندای غیبی اسلامیت و ایرانیت افراد، اهالی را از خواب بیدار و به راهی هدایت فرموده که هادی عقل و تجربه در طی مراحل تاریخی اختیار کرده و متنبه به این اصل استقلال قومیت شد که: قوای مملکت ناشی از ملت است.»
http://etemaad.ir/Released/90-05-08/151.htm#107485