پای چوبین مداخلات امریکا در مسائل هویتی منطقه
دیپلماسی ایرانی - شهریور 1391
«کلیه کشورها باید صادقانه و جداً مفاد منشور ملل متحد، اعلامیة جهانی حقوق بشر و این اعلامیه را براساس برابری، عدم دخالت در امور داخلی کلیه کشورها و احترام به حقوق استقلال کلیه ملت ها و تمامیت ارضی آنها مراعات کنند».
بند ٧ اعلامیه استعمارزدایی 1960
یک فرمول بسیار کلاسیک و همیشگی در سراسر جهان برای ایجاد پویش های قومی وجود دارد. ابتدا یک "زبان شناس یا مورخ" به کشف و خلق یک گروه زبانی در منطقه ای خاص دست می زند، سپس یک "روزنامه نگار" این مفهوم زبانی را در معنای نژادی آن به کار می برد و آخر از همه یک "سیاست مدار" از ملیتی واحد بر اساس زبانی مشخص، صحبت می کند که باید به استقلال برسد.
اکنون مدت ها است که پس از فروپاشی شوروی جنبش ها و پویش های قومی بار دیگر از شیشه رها شده اند. سراسر قفقاز و آسیای میانه و اروپای شرقی تحت تاثیر فروپاشی شوروی مرزبندی های خونین قومی را تجربه کردند.
بازگشت راست افراطی در اروپا
دیپلماسی ایرانی- امرداد 1391
پس از جنگ جهانی دوم و شکست متحدین به نظر می رسید فاشیسم اروپایی برای همیشه از صحنه اجتماع و سیاست رخت بربسته است. اما دیری نگذشت که در دهه شصت نسل جدیدی از اروپایی ها در مرکز و شمال این قاره دیگر بار دست به بازتولید افکاری زدند که هیتلر و موسولینی نماینده سنتی آن به شمار می رفتند.
سیل مهاجرت از شرق به ویژه آسیای جنوب شرقی و ترکیه برای تجربه زندگی بهتر و دستمزد بیشتر به کشورهای اروپایی "دیگری" نوینی برای افکار دست راستی اروپا فراهم کرد تا با توسل به مسئله اقلیتهای ناهمسو و مهاجرین افکار عمومی را تهییج و متوجه خطری بزرگ تری کنند که مشابه مسئله یهودی می توانست برای اروپا خطرساز شود. این گفتمان نوین بیشتر از هر چیز به مسئله مهاجرهایی تاکید داشت که قصد نداشتند با ارزش های اروپایی همگون شوند و آداب و رسوم محلی خود را حمل می کردند.
* فراناسیونالیسم و مهاجرت
فراناسیونالیسم به گفته لیندا بوش در کتاب «ملت های رها شده» (1994) فرآیندی است که طی آن نوعی روابط اجتماعی چند بعدی که جوامع اولیه و اقامتگاههای جدید را به هم پیوند می دهد ایجاد می کند. تصویری که این کتاب از مهاجرین ترسیم می کند معرفت جماعتی است که زندگی مطلوبی را در زادگاه اولیه و هم در جامعه جدید تجربه می کنند. ولی در آن سو جوامع مهاجر پذیر با شهروندانی روبرو هستند که اگرچه از نظر فیزیکی در حوزه صلاحیت آن دولت زندگی می کنند اما از نظر نظام های ارزشی و رفتارهای اجتماعی در کشورهای خود باقی مانده اند. یکی از عوامل مهم در فرا-ناسیونالیسم، فراکوچ است. فراکوچ به مثابه موقعیتی در نظر گرفته می شود که در آن مهاجران روابط خود را با سرزمین مادری حفظ می کنند. به این ترتیب افراد با بیش از یک ملت ارتباط دارند. این شبکه خویشاوندی و دوستی به نوبه خود حرکت مردم بین کشورهای میزبان و مبدا را تسهیل می کند. در شرایطی که همه افراد امکان دیدارها و مراجعت های متناوب به زادگاه اولیه را نداشته باشند ممکن است جریان اشیاء اهمیت بیابد. موسیقی، نوع پوشش و تغذیه، سینما و... همگی درگیر این جریان هستند و می توانند هویت های فراملی را پرورش دهند.در چنین شرایطی افراد با انتخاب هویت های چندگانه و گاه متعارض روبرو می شوند. فراکوچ در حالت کلی منشا فراناسیونالیسم محسوب شده و باعث می شود فرد در عین حال به سرنوشت دو کشور علاقه نشان دهد.
نهضت مشروطه و زایش گفتمان ملی
شرق- 14 امرداد 1391
جنبش های ناسیونالیستی نوعا پیش از آن که با کنش ها و تظاهرات سیاسی آغاز شوند، ابتداً با نهضت های ادبی و فرهنگی ظهور پیدا می کنند. این پویش ها به راحتی می توانند در میان توده،نخبگان و روشنفکران نفوذ کرده و مولد بیداری ملی شوند. مفاهیم اساسی چون کشور و مرز که در ادبیات مشروطه بیشتر به "وطن" تعبیر می شد در همین دوره وارد گفتمان سیاسی ایران شد. وطن یکی از عمده ترین مولفه های گفتمان ملی است که از آن به اندیشه مملکت[1] تیز تعبیر می شود. که پایه آن احساس تعلق به یک ملت واحد است.
وجود ملتی با یک مرزهای سیاسی مشخص که دارای گذشته ای شکوهمند و تجربه هایی تاریخی باشد،از مبانی ناسیونالیسم است. بر این اساس «ملی گرایی ها» به دو دسته تقسیم می شوند. نخست ملت های تاریخی که می توانند اصالت خود را در معنای داشتن مملکتی در گذشته اثبات کنند و دوم آن هایی که فاقد پیشینه قابل مقایسه از جهت نهادهای ملی یا تداوم تاریخی اند. در تفکر نیروهای اجتماعی حاضر در مشروطه، هم ملت به معنای مردمی که دارای حس همبستگی هستند و هم فرایافت «ملیت گرایی» در معنای وحدت سیاسی و حاکمیت ملی، دارای اهمیت بود که اولی امری فرهنگی-تاریخی و دومی امری سیاسی محسوب می شد. در همین دوران بود که گفتمان ملت [2]و اندیشه مملکت در میان روشنفکران،نخبگان شکل گرفت و وارد گفتارهای سیاسی شد. مفاهیم دیگری چون ملت نیز به عنوان عنصری مشروعیت بخش برای استقرار حاکمیت از همین دوره مورد توجه قرار گرفت. ایران ملتی کهن بود که فرآیند شگل گیری هویت و آگاهی ملی در آن آرام و نامحسوس بود و اراده هیچ قدرت حاکمی در آن دخیل نبود.
اگر چه از آغاز دوره ناصری مرزهای ملی در ایران تثبیت شده بود و ماهیتی به نام کشور ایران -که میراث دار امپراتوری فروپاشیده ای بود- واقعیت عینی داشت ولی هنوز در این ادوار دغدغه نیروهای اجتماعی عبارت بود «استقلال ملی» که می بایست از دخالت های دو قدرت بزرگ جهانی یعنی روس و انگلیس محفوظ می ماند و سیاستی که منافع ایران را در رقابت با دشمن دیرین منطقه ای یعنی عثمانی تامین می نمود.
روشنفکران مشروطه هر یک در آثار خود به نوعی براین مفهوم تاکید می کردند و سیاستمدارانی چون امیرکبیر و قائم مقام فراهانی سیاست خارجی و داخلی خود را حول محور این مولفه مهم شکل دادند. برخی معتقدند که این دغدغه با شکست در جنگ های ایران و روس که از آن به "وهن بزرگ ملت ایران" یاد می شد در دارالسلطنه تبریز شکل گرفت و نطفه آگاهی ملی پس از این تجربه تلخ تاریخی بسته شد[3].
دست اندازی ها و قراردادهای دول استعماری که هر یک سعی می کردند حوزه نفود خود را در ایران گسترش دهند از یک طرف مفهوم استقلال ملی و حاکمیت را در ذهن مشروطه خواهان پررنگ می کرد و تجربه تاریخی ناشی از تجزیه و تصرف مناطق مهم امپراتوری، احساس نیاز مبرم به وحدت ملی را تشدید می نمود. واهمه آنان از تکرار این تجربه به صور دیگر باعث می شد هر چه بیشتر به مقوله وحدت جغرافیایی بیاندیشند. در واقع در این دوران ایران نیازمند یک جنبش «استقلال ملی» نبود اما استقلال آن بشدت در حال تهدید بود. نهضت مشروطه در عین پاسخی بود باین نیاز.
· مشروطه به مثابه یک جنبش ملی
اما چگونه می توان انقلاب مشروطه را در ساحت تحولات ملی معناشناسی کرد و آن را از افق تاریخ ملی تفسیر نمود؟
ناسیونالیسم گفتمانی است که ملت را در مرکز علایق خود قرار می دهد و به دنبال ارتقای "بهزیستی" یک ملت است. مقدمه تحقق این هدف نیز اهدافی پیشینی چون استقلال،وحدت ملی و آگاهی ملی است که گاهی از آن بعنوان هویت ملی نیز یاد می شود. سه هدف بالا هر یک به نوعی در انگیزه های انقلاب مشروطه دخیل بودند. یعنی استقلال سیاسی و قطع دخالت های قوای بیگانه،تشکیل یک دولت متمرکز که به ملوک الطوایفی پایان دهد و رشد آگاهی ملی در میان مردم تا بتوانند در تعیین سرنوشت خود نقش فعالی را ایفاء نمایند. ناسیونالیسم از طریق بازتعریف مفاهیم و یا ابداعات فرهنگی به معرفتی جدید از جهان می رسد و به دسته بندی ارزش ها،احساسات و چارچوب های شناختی دست می زند و می تواند بخش های مختلف و نامنسجم یک جامعه سیاسی را به صورت سازمان یافته بسیج نماید تا به تعقیب عقلانی منافع عمومی اقدام ورزند. در دوران شکل گیری ناسیونالیسم یک ملت،برقرار ساختن دولت ملی مدرن غایی هدف غایی است.ایجاد نهادهای جدیدی چون ارتش منظم و اصلاحات دیوانی در دورهی عباسمیرزا، تاسیس دارالفنون و تاکید بر منافع ملی در سیاست خارجی امیرکبیر،نسبت نزدیکی با کارکردهای دولت ملی داشت، اما تجربه این دو ناکام ماند تا گذار از «حکومت سنتی» به «دولت مدرن» به آغازه های سده 1300 خورشیدی موکول شود.
· مشروطه و آذربایجان
جنبش مشروطه در چنین بستری شکل گرفت. مطالبات این نهضت در درجه اول حول مسائلی چون بازسازی ایران،رهایی از سلطه خارجی و امنیت و ثبات سیاسی می گشت. همه این آمال چیزی نبودند که بتوان بدون وجود و حضور دولت ملی متمرکز و مدرن محقق شوند. حسین بشیریه[4] معتقد است قانون اساسی مشروطه عمدتا تبلور آرمان ها و اندیشه های روشنفکران ملی گرا در زمینه حاکمیت ملی،آزادی و برابری بود. باین ترتیب نهضت مشروطه مفاهیم ملی را در عرصه سیاست عملی کرد و بدان ها عینبت بخشید و مقدمه تاسیس دولت ملی مدرن را آماده نمود. هسته مرکزی اندیشه ملی در ایران از میان روشنفکرانی برخاست که ریشه در آذربایجان داشتند. نخبگان آذربایجانی که از نزدیک روند اضمحلال ایران را در جنگهای ایران و روس لمس کرده بودند،با گردآمدن در دارالسلطنه تبریز و و حول مکتبی که عباس میرزا در راس آن بود بیش از همگان به رسالت ملی خود آگاهی داشتند. این رسالت تاریخی بعدها میراثی شد برای بسیاری از روشنفکران این خطه تا در برابر استبداد و تهاجم به حریم کشور ایستادگی کنند. نامه نمایندگان دور نخست مجلس شورای ملی به محمدعلی شاه به قلم مستشارالدوله (نماینده آذربایجان) به خوبی روح ملی این دوران را نشان می دهد: «...در حالی که ایران به اسفل مراتب سقوط کرده بود، چون مشیت خداوندی منشور اضمحلال آن را امضا نفرموده بود، ندای غیبی اسلامیت و ایرانیت افراد، اهالی را از خواب بیدار و به راهی هدایت فرموده که هادی عقل و تجربه در طی مراحل تاریخی اختیار کرده و متنبه به این اصل استقلال قومیت شد که: قوای مملکت ناشی از ملت است». همچنین نگاهی به نشریات آذربایجان و تشکل های سیاسی آذربایجانی که در نهضت مشروطه فعالیت می کردند مانند انجمن اتحادیه آذربایجان نشانگر خصلت ملی فعالان آذری در دوره مشروطه است.
· کدام ناسیونالیسم
اما پرسش اساسی که وجود دارد این است که آیا گفتمان ناسیونالیسم ایرانی در دوران مشروطه از چه الگویی پیروی می کرد و در جهان «ناسیونالیسم ها» چه رویکردی را انتخاب کرده بود؟
به نظر می رسد رفتار سیاسی نخبگان سیاسی دوران مشروطه بویژه در طیف، با لیبرالیسم نسبت نزدیکی داشت. یعنی پراتیک سیاسی این طیف را می توان در چهارچوب ناسیونال لیبرالیسم دسته بندی کرد. تکیه ناسیونالیسم این دوره بر اقشار متوسط شهری،میل وافر به توسعه و رسیدن به قافله تمدن جهانی،تاکید بر حقوق شهروند،پرسش از سنت و تاسیس دولت ملی مدرن از جمله خواسته ها و آمال اولیه این مشروطه خواهان بود که در نسبت نزدیک با لیبرالیسم قرار داشت. اما به دلیل شرایط خاصی که در ایران بعد از انقلاب مشروطه به وجود آمد همان ناسیونال لیبرال هایی که مغز متفکر مشروطه بودند ناچار شدند به دلیل موقعیت زمانی و شرایط اجتماعی از بخش آزادیخواهی آرمان های خود موقتا چشم بپوشند و تن به استبداد مشعشعی دهند که از نظر آنان ضروری به نظر میرسید.
دیوید براون استاد مدرسه علوم سیاسی دانشگاه مردک در کتاب خود «ناسیونالیسم معاصر» معتقد است که ویژگی سیاسی ملی گرایی یعنی لیبرال یا ضدلیبرال بودن آن مربوط به اساس مدنی یا قومی-فرهنگی آن نیست. بلکه مربوط به موقعیت، جایگاه و شرایط فاعلانی است آن را به کار میبرند[5]. صحبت از شرایط و موقعیت نخبگان ناسیونالیست (فاعلان تاریخی) همان سرنوشتی را توضیح میدهد که ملی گرایی در ایران بدان دچار شد. یعنی اعراض از برخی مولفه های اجتماعی خود به ضرورت زمان و اضطرار. حمید احمدی نیز معتقد است،ناسیونالیسم ایرانی از همان آغاز ماهیت لیبرال داشت، اما پس از فراز و فرودهای جنبش مشروطه و فشارهای خارجی بر ایران در سال های ۱۹۲۱-۱۹۰۷ برخی از ناسیونالیستها بر ضرورت نظم و ثبات و مبارزه با سلطه خارجی و برپایی یک دولت قدرتمند،بیشتر تاکید داشتند تا جنبه آزادیخواهانه داخلی. به نظر آنها بدون نظم و ثبات و استقلال، آزادی و دموکراسی معنی و مفهومی برای ملت ایران ندارد و امکان رسیدن به آن نیز نیست.
· برآمد:
حس ملی بدون شک در جنبش مشروطیت نقش عمده ای ایفاء می کرد. این انقلاب دمیدن روح ملی تازه ای در کالبد کشور بود و به نظر می رسد بخش عمده ای از این حس ملی را می توان در میان مشروطه خواهان آذربایجان جستجو کرد. در ایران بیشتر مفاهیم گفتمان ملی در آغاز فرآیند شکل گیری نهضت مشروطه از اندیشه ایرانشهری استخراج و بازیابی شد،از این جهت نسل اول ملی گرایان ایران نیازمند ابداع یا برساخت مفاهیم جدید نبود و قادر شدند با بازتولید برخی مولفه های اندیشه ایرانشهری گفتمان ملی را احیاء کنند. بر این اساس می توان ادعا کرد که حس ملی که از دست کم از دوران ساسانی در میان این ملت حضور داشت از بدو مشروطه به بهترین شکل خود با ملی گرایی که مفهومی مدرن و نوین بود آمیخت و ترکیبی از روح ملی و جهان بینی سیاسی نوین ناسیونالیسم ایرانی را بوجود آورد.
به کجا چنین شتابان؟
در پاسخ زیبا کلام
فصلنامه گفتگو 59، زمستان 1390
صادق زیباکلام در مصاحبهای با نشریة صبح آزادی که با عنوان «خیلی از ما ایرانی ها نژادپرست هستیم!» منتشر شد، مطالبی را در خصوص رفتار، خلقیات، روحیات و خصلتهای ایرانیها مطرح کرد که نقد و بررسی آنها الزامی است. مصاحبه، البته فقط بر این موضوع متمرکز نبود و طیفهای مختلفی از موضوعات را از مسائل مربوط به انتخابات گرفته تا بررسیهای تاریخی و اجتماعی نیزدر برمیگرفت. در این نوشته امّا بحث ما فقط ناظر است بر آن بخش از این مصاحبه که به رفتار و خلقیات و خصلتهای ما ایرانیها پرداختهاست.
در مجموع میتوان گفت که در این مصاحبه ایشان در انتخاب کلمات و اصطلاحات دقت لازم را به عمل نیاورده و با اندکی مسامحه و نیز شتابزدگی نسبت به مسائلی اجتماعی که در ظرف و جایگاه خود از حساسیت زیادی برخوردار هستند همراه شده است. مجموع نگاه ایشان به مسائل، و برخی گزارههایی که در مقام یک استاد علوم سیاسی دانشگاه بیان داشتند، تفسیرها و ارزیابیهای مختلفی را برمیتابد که علاوه بر امکان سوءاستفاده، از دید نظری از استحکام برخوردار نیست و در عمل نیز چندان با فرهنگ و روحیه ایرانی نسبت ندارد.
ملت سازی در جمهوری آذربایجان
همشهری دیپلماتیک- بهمن 1390
از زمانی که بحث حاکمیت مردمی مطرح شد تا به امروز کمابیش همه دولت ها از بدو تاسیس، کوشش هایی را جهت کسب و بقای مشروعیت آغاز کرده اند. از آن جا که نظام بین الملل از دولت – ملت هایی تشکیل می شود که در واقع بازیگران اصلی این عرصه اند، دولت های علاقه مندند که از خود تصویری منسجم و متحد ارائه دهند و اگر زمینه های این تصویر مفقود بود تمام تلاش خود را در راستای ساخت و سازمند کردن آن به کار برده اند.
ملت سازی اصطلاحی است که به برنامه های معمارانه دولت اطلاق می شود و شیوه های نامحسوس دولت ها در مرحله تثبیت برای انسجام بیشتر و کاهش کشمکش های احتمالی در آینده را شامل می شود. دولت های نو پا سعی می کنند با استفاده از شیوه هایی بر ناهمگونی متاثر از تکثر دینی،زبانی و نژادی غلبه کرده و واحد اجتماعی منسجمی ایجاد کنند.
در حوزه مشروعیت دولت – ملت نیز بحث ملت سازی [1] موضوعیت می یابد و دولت ها و یا نخبگان سیاسی خود را ناچار از کلید زدن چنین روندی می بینید. در عصر جدید که تحولات سرعت بیشتری یافته است دولت ها گاه احساس می کنند زمان کافی برای طی کردن طبیعی روند ملت شدن وجود ندارند و لازم می دانند خود راسا از طریق اعمال برخی از سیاست ها به سراغ ایجاد حس ملی در میان مردم بروند. اما نباید فراموش کرد که روشنفکران و نخبگان تنها به شرطی قادر به ساخت جوامع ملی اند که قبلا پاره ای زمینه های عینی برای تشکیل ملت وجود داشته باشد. کارل دویچ[2] تاکید دارد که برای بوجود آوردن آگاهی ملی باید چیزی از پیش وجود داشته باشد که نسبت به آن آگاهی پیدا کنیم.
این روند در کشورها بر اساس تاریخ و اسطوره های ملی شکل می گیرد و اگر چنین مشترکاتی وجود نداشته باشد دولت ها یا نخبگان حاضرند تا مرحله برساختن چنین مولفه هایی پیش روند.
در مطالعات نوین، «ملت» نه یک مفهوم ازلی و سازمند [3] بلکه برآمد یک فرآیند بلند مدت و پیچیده تاریخی دانسته می شود. میراسلاو هروک ملت را گروه اجتماعی بزرگی که نه با یک پیوند عینی بلکه با ترکیبی از چندین نوع رابطه عینی و "بازتاب ذهنی" این پیوندها می داند که در آگاهی عمومی قوام می یابد.
دولت هایی که پس از فروپاشی شوروی در آسیای میانه و قفقاز بنام "جمهوری" تشکیل شدند،تقریبا همگی فاقد تجربه اداره سیاسی و حاکمیت ملی در گذشته بودند و مهم تر این که معمولا از بافت چند گونه قومی برخوردار و در حال رقابت با همسایگان خود برای به دست آوردن اراضی بیشتر به سر می بردند. به همین سبب نیازمند یک ایدولوژی وحدت بخش و همین طور انسجام داخلی بودند که هر دو این نیازها در تضاد با وضعیت موجود و غیبت یک ملت تاریخی جهت تبدیل شدن به تکیه گاهی برای ملی گرایی دولتی بود.
جمهوری آذربایجان نمونه بارز جامعه و دولتی بود که برای رویارویی با رقیب منطقه ای خود – ارمنستان- نیازمند چیزی به مثابه ایدولوژی همگونساز می بود.در وضعیتی که توصیف شد این جمهوری پیش از هر چیز نیازمند ثبات داخلی و ایجاد یک دولت-ملت از درون اجتماع سنتی[4] و تبدیل آن به جامعه ای مدرن [5] و در یک کلام عبور از مردم به ملت بود. از همین رو روش ها و فرمول های مختلف ملت سازی از بدو تشکیل دولت به وسیله نهادهای حکومتی دنبال و پیگیری شد.
اولین فرآیند مرحله ملت سازی تعیین و تثبت مرزهای سیاسی است. در گام بعدی دولتها سیاست های فرهنگی و تبلیغی خاصی به کار می بستند که هدف از آن ایجاد یک ملت است. البته دولت ها معمولا وانمود می کنند همیشه ملتی وجود داشته و آن ها در حال پیش برد آرمان ها و اراده این ملت اند. با نگاه از این زاویه است که می توان به تقدم ملی گرایی بر "ملت" در شمال ارس و اران پی برد. ملی گرایان قومی این کشور تلاش وافری کردند که بعد از تثبیت مرزهای ملی،ملت منسجمی را در این جمهوری نو پا به وجود بیاورند. برخی معتقدند که روند برنامه های ملت سازانه در این جمهوری به اندازه کافی غیر محسوس و ظریف نبود. به این معنا که مراحل این پروژه بسیار سطحی،تقلیدی،برساخته و در مواردی ناموفق بود.
پروژه ملت سازی در جمهوری باکو بر اساس نظریه ابداع سنت[6] اریک هابسباوم و نماد پردازی قومی آنتونی اسمیت مرحله به مرحله قابل بررسی است. ابداع سنت مجموعه ای از رویه ها و کدگذاری هایی است که تابع اصولی صریحا یا تلویحا مورد پذیرش می باشد و ماهیتی نمادین یا عبادی دارد. این مجموعه در نظر دارد ارزش گذاری ها و هنجارهای اجتماعی را از راه تکرار به ذهن شهروندان القاء کند و اغلب حاکی از ارتباط با گذشته است و یا سعی می کند به نحوی با گذشته تاریخی ارتباط بر قرار کند مانند یادبودهای ملی،نمایش و تقدیس پرچم،تکرار و عمومی کردن نمادهایی که ملی یا قومی تصور می شوند،یکسان سازی آموزشی در مدارس از طریق القای برخی ارزش ها و... . تئوریسین های جنبش های ملت ساز که در صددند ملتی را تقریبا از هیچ بسازند و یا حس ملی را در میان مردمی گسترش دهند که قبلا وفاداری های دیگری جز وفاداری ملی الگوی عمل شان بود، معمولا به این روش ها جهت تقویت حس ملی یا ملت سازی رجوع می کنند.
اما نمادپردازی قومی روند عمیق تری را به ما نشان می دهد. اسمیت معتقد است نمی توان گروه های قومی را بر مبنای شاخص های عینی و تمایزها تعریف کرد،بلکه عنصر سازنده،درک و شناختی است که اعضای گروه هم پایگاه در مورد تجارب مشترک و داد و ستدهایشان با دیگران بدست می آورند.این معانی و تجارب مشترک بعد از تعریف شدن برای اعضای گروه قومی به نسل های بعدی منتقل شده و به صورت خاطرات،نمادها و ارزش ها، رمزگذاری می گردد و تبدیل به اسطوره سازنده یک جامعه قومی می گردد. این روند دارای شش مولفه است: 1 – نام مشترک قومی،2- اسطوره ای مشترک که خاستگاه یا تباری قومی دارد،3- یک روایت تاریخی مشترک که در قالب افسانه،حماسه و روایت در می آید،4- تصور برخورداری از فرهنگی یگانه و تحول ناپذیر خواه بر پایه زبان و یا خصلت جمعی،5 – وابستگی به سرزمینی خاص،6- احساس تعلق درونی دستکم در میان نخبگان. تقریبا بیشتر مراحل ششگانه بالا در بیشتر جمهوری ها تازه تاسیس شوروی سابق طی شد و سیاست گذاران باکو به شدیدترین شکل چنین پروژه ای را پیش بردند. بررسی های نمادپردازی ها،رنگ ها ،نشان های دولتی،اسطوره هایی قومی که از سوی نهاد قدرت برجسته می شوند و... همگی حکایت از پیگیری چنین برنامه هایی دارد.
ناسیونالیسم دولتی باکو، نه یک پدیده مردمی بلکه امری عمودی و بر اساس نیازهای دولتی بود که ساختار و سیاست آن در بیست سال گذشته در تصرف عده ای خاص بوده است. این گونه از ملی گرایی دولتی به شدت قومی،تهاجمی و ستیزه جو است.
بعد از جنگ سرد در حالی که بسیاری از دولت های جهان سیاست های سخت گیرانه ملی را کنار گذاشته بودند دولت های کوچک متولد شده از شوروی سابق به شدت و با عطش بسیاری به سوی ملی گرایی دولتی حرکت کردند. میروسلاو هروک در این خصوص معتقد است که "ملی گرایی- قوم گرایی" معاصر عمدتا پدیده ای مربوط به گروه های قومی و یا ملت هایی می شود که اهمیت چندانی در سطح بین المللی ندارند.هانس کوهن نیز در بررسی گونه شناسانه ناسیونالییسم بین ملی گرایی شرقی و غربی تمایز قائل می شود.در رهیافت وی ناسیونالیسم غربی در شکل مدنی بروز می یابد و ناسیونالیسم شرقی(اروپای شرقی) به صورت قومی که شکل غیرعقلانی از ملی گرایی است متبلور می گردد. به نظر می رسد هر چه به سوی شرق و ملت های نوپا و ناسیونالیسم جدید روی بیاوریم این موضوع پر رنگ می شود.ناسیونالیسم عربی،ارمنی،ترکی ،مسائل و درگیری های قومی در آسیای میانه و به تازگی مسائل جمهوری نوپای آذربایجان همگی حکایت از همین واقعیت دارد که دولت های نوپای کم توان تاکید بیشتری بر ناسیونالیسم قومی خود در داخل و یا منازعات منطقه ای دارند، اما در قبال سایر قدرت ها از توان و اراده کمتری جهت حفظ منافع ملی برخوردارند. به طوری که حتی برخی این رویه را نه یک رویکرد موثر سیاسی بلکه یک ژست سیاسی و البته پیش بردن اهداف دولت آذربایجان در داخل می پندارند.
درمان زخم با زخم
اعتماد 1 بهمن 1390
در دو ماه گذشته شاهد تحولات مهمی در ترکیه از جمله عذر خواهی اردوغان از بابت کشتار درسیم بودیم. همراه با گامهای لرزان آنکارا برای ترمیم شکاف های موجود در جامعه ترکیه،خبر کشته شدن 34 تن دیگر از شهروندان کرد این کشور در "شرناک" توسط جنگنده های ارتش، بسیاری را شگفت زده و البته متاسف نمود.
در حالی که ترکیه علاقه مند است نقش آفرینی بیشتری در منطقه داشته باشد و حتی بر اساس آموزه های احمد داود اغلو تحت عنوان عمق استراتژیک در سطح جهانی،گام هایی برای حضور فعال بردارد چنین حوادثی نه تنها سهم سازنده ای در ثبات داخلی این کشور ایفاء نمی کند بلکه باعث رادیکال تر شدن فضای موجود در جامعه کرد تبارش، نیز می شود.
کردها نزدیک به نود سال است که در حال مبارزه برای خودگردانی یا رسمیت دادن به حضور خود در کشوری هستند که بعد از فروپاشی عثمانی و قرار داد لوزان به نام "ترکیه" در صحنه جهانی پدید آمد.آنها از همان ابتدا چنین نامی را نافی حضور پر رنگ خود در آناتولی می پنداشتند.با اینحال کوشش هایشان برای شناسایی و رسمیت ،تا کنون نتایج دلخواهشان را در بر نداشته.
در این سو ایرانیان به دلیل اشتراکات تمدنی و فرهنگی همواره نسبت به سرنوشت کردها، به ویژه کردهای ترکیه و عراق حساسیت بالایی دارند.از نظر مورخان،کردها حاملان بخشی از تمدن ایرانی در میان رودان و آناتولی به شمار می روند و می توانند در این حوزه تمدنی نقش فعال تری ایفاء نمایند اما محدودیت هایی که از سوی ترکیه بر فرهنگ و هویت آنان اعمال می شود مانع شکوفایی بیشتر این گروه می گردد.
ایرانی ها همیشه امیدوار بوده اند که دولت ترکیه بتواند آستانه تحمل خود را در خصوص پویایی فرهنگی کردها افزایش دهد و از تحلیل آنان در جامعه ترک چشم بپوشد.زیرا اگر قرار بود چنین اتفاقی رخ دهد تا کنون با توجه به اقدامات انجام شده در طی نود سال گذشته محقق می شد.پس به نظر می رسد ترکیه چاره ای جز به رسمیت شناختن دستکم حقوق فرهنگی برای کردها ندارد.صد البته که ایران علاقه ای به مخدوش شدن حاکمیت دولت ترکیه بر مرزها و استان های خود ندارد.هر اتفاقی در این خصوص، توازن و نظم منطقه ای را مورد هدف قرار می دهد.تمامیت سرزمینی ترکیه برای ایران مهم است به همان اندازه که تمامیت عراق از منظر ژئوپولوتیک دارای اهمیت است.اما جغرفیای فرهنگی کردستانات نیز برای ما اهمیت دارد زیرا برد اقتصادی و فرهنگی ایران در این حوزه قابل جستجو است.
از سوی دیگر تجربه کردها در ترکیه و جنس فشارهایی که تا کنون متحمل شده و می شوند،می تواند درسی باشد برای آن دسته از گروه های تروریستی و شبه تروریستی نواحی غربی و شمالغربی کشور که به تحریک ها و انگیزه های مختلف سلاح برداشته و امنیت ملی را به مخاطره انداخته اند.در ایران کمتر طیف سیاسی را می توان دید که مدعی دفاع از کردهای منطقه نباشد.از چپ تا راست همیشه یک همدلی خاصی با کردهای ترکیه و عراق دیده شده.دولت های ایران نیز حساسیت های خود را داشته اند.هر چند این حساسیت ها بیشتر بر کردهای عراق متمرکز بوده اما جامعه مدنی کشورمان با حسی فراتر از نوع دوستی به این گروه نگریسته که شاید بتوان نامش را "همدلی برادرانه" نهاد.جالب تر اینکه این همدلی به هیچ روی به معنای حمایت از سازمان های تروریستی مانند پ.ک.ک و شاخه های ماجراجوی آن نبوده است.نگاه ایرانی ها بیشتر معطوف به خود مردم کرد ترکیه است تا گروه ها و سازمان های خطرناکی که خط مشی خشونت آمیز و تروریستی را اتخاد کرده اند. حسی که بی شک ریشه در تاریخ مشترک و تعلقات فرهنگی و تمدنی در اعماق تاریخ دارد. اینکه دولت ترکیه تا چه اندازه خواهد توانست بر مشکلات و تناقض های خود فائق آمده و مدارای کافی برای مشارکت و رسمیت کردهای ترکیه به خرج دهد،پرسشی است که در سالهای آینده روشنتر خواهد شد.
از بم تا وان
اعتماد- 15 آبان 1390
زمینلرزه شهر وان در اوایل فصل سرما مصیبت دیگری بود که بر مردم کرد آناتولی وارد
شد و مشکلات معیشتی، فقر و درگیری با دولت مرکزی را شدیدتر کرد. زمین لرزه زمانی
رخ داد که حملات ارتش ترکیه به شمال عراق برای سرکوب کردهای شورشی به اوج رسیده
بود و از طرف دیگر به نظر میرسید با شدت گرفتن درگیری ارتش با پ. ک. ک بسیاری از
مردم ترکیه قادر به تفکیک میان یک تشکیلات سیاسی کرد و منسوبان آن با شهروندان
عادی کرد تبار نیستند.
با وقوع زمین لرزه اخبار وحشت آوری از شادی و خوشحالی ترکها از وقوع چنین حادثهیی منتشر شد. در آغاز باور کردن چنین اخباری دشوار بود. ولی آنچه در کانالهای تلویزیونی و شبکههای اجتماعی دیده میشد، چیزی نبود جز یکی از واقعیتهای جامعه ترکیه. شکاف میان ترک و کرد در این کشور به حدی رسیده است که اعضای یک گروه قومی از مرگ دسته جمعی اعضای گروه دیگر بر اثر زلزله خوشحال میشوند یا به جای همدردی، تهدیدهای گذشته خود را ادامه میدهند.
در آخرین اخباری که در این خصوص منتشر شد یک خبر دهشتناک دیگر به چشم میخورد. در بسیاری از محمولههای ارسالی کمک به زلزلهزدگان وان جعبههای حاوی سنگ، چوب و پرچم ترکیه به چشم میخورد. بقیه جعبههای ارسالی نیز چیز زیادی جز لباسهای مستعمل و پاره نداشت. سنگ و چوب یکی از ابزارهای هواداران خیابانی پ. ک. ک برای مبارزه با پلیس است.
ارسالکنندگان این بستهها، سنگها و چوبهای کردها را به خودشان برگردانده اند! حتی مردم اسراییل نیز به این درجه نفرت از فلسطینیها نرسیدهاند که هنگام زلزله برایشان سنگ و چوب ارسال کنند. اگر زلزله وان را در ترکیه با زلزله بم در ایران مقایسه کنیم و میزان همبستگی و تاثر مردم ایران را با میزان شادی و مسرت برخی از شهروندان ترکیه بسنجیم یک آموزه مهم حاصل خواهد شد. ناسیونالیسم قومی و قوم محوری دستکم بخشی از جامعه ترکیه به انحطاط کشانده است.
حادثه بم نمایش و تظاهراتی از حس همبستگی ملی بود که تنها در میان اعضای یک ملت میتواند وجود داشته باشد. تنها چند ساعت بعداز تراژدی بم ورزشکارانی را دیدیم که مدالهای خود را میفروختند و هنرمندانی که در مراکز جمعآوری محمولههای کمکی حاضر میشدند. مردمی که گریان بودند و ایرانی که سراسر ماتم بود.
اغلب از پیشرفتهای ترکیه در 30 سال گذشته میشنویم که تا اندازه زیادی نیز واقعیت دارد و محصول عوامل متعددی همچون جنگ ایران و عراق، تغییر پایگاه غرب و امریکا در منطقه از ایران به ترکیه و استفاده خوب دولت این کشور از موقعیتها است. اما یک سوی دیگر قضیه عقبماندگی مدنی و اجتماعی این کشور است. در ترکیه اگر روح ملی نیز وجود داشته باشد از جنس قومی است نه مدنی. چیزی که در قرون وسطی و پیشتر نیز در میان قبایل مختلف وجود داشت. معلوم نیست این جامعه چگونه میتواند چنین زخمی را التیام دهد و چنین شکاف گستردهیی را ترمیم کند .
مساله کردها در ترکیه متفاوت از جنس مساله در ایران است که مجال بسط آن در این نوشته نیست اما در ایران به خوبی تفکیکی روشن و واضح میان کردها و تشکیلات سیاسی منسوب به کردها دیده میشود و مردم کرد یک مقوله جدا با سازمانهای سیاسی کردی تلقی میشوند. اشتراکات نژادی، زبانی، فرهنگی، تجربههای مشترک تاریخی و... این درک را تقویت میکنند.
این مساله زیاد پیچیدهیی نیست. ترکهای ها نیز میتوانستند به این فهم دست یابند. اما نکته مهم اینجاست که در ترکیه واقعا یک شکاف بزرگ میان این دو گروه وجود دارد. در ایران مساله سیاسی است و در عرصه اجتماعی شکافی چندانی حس نمیشود. خوشبختانه میراث معنوی بزرگی در جامعه ایرانی وجود دارد. تا زمانی که این میراث حفظ شود، همبستگی ملی ما نیز تضمین خواهد شد و میتوانیم امیدوارم باشیم که ایران، ترکیه نمیشود.
پیامدهای هویتی جنگ های ایران و روس:روایت و بازنمایی
جام جم- ایام: 5 آبان 1390
جنگ های روس با ایران و اشغال بخش های مهمی از قفقاز که از نظر ادبی،فرهنگی،تمدنی و سیاسی برای کشورمان اهمیت زیادی داشت حادثه مهمی در تاریخ معاصر کشور است. این جنگ ها تا حدود زیادی سرنوشت ایران و منطقه را تعیین کرد و از سوی دیگر سبب بیداری ملی در ایران نسبت به عقب ماندگی های نظامی،سیاسی و اداری شد.
فرهنگ ایران در سراسر قفقاز از گرجستان و اوستیا گرفته تا ارمنستان و آران حضور و نفوذ داشت و نشانه های این پیوند فرهنگی و تاریخی هنوز نیز به چشم می خورد.آران و شروان از فرهنگ شهرهای مهم ایران زمین به شمار می رود و یکی از کانون های مهم رشد و پرورش ادبیات فارسی بوده است.
مردم شیعه مذهب آران به ویژه در نخجوان و نقاط نزدیک به شمال رود ارس بعد از جدایی و انفصال بارها خواستار پیوستن دگرباره به ایران و زیستن در زیر چتر حاکمیت ایران شدند. بعد از انضمام سیاسی قفقاز به روسیه تزاری نفوذ معنوی و فرهنگی ایران در قفقاز باعث می شد هرگونه رابطه محکم و پر دوام میان این مناطق و امپراتوری روسیه تحت شعاع قرار گیرد.از همین رو طبیعی بود که به تدریج روند زدایش آثار فرهنگی و زبانی که نشانی از ایران داشت به وسیله تزارها آغاز شود. گسترش زبان روسی در منطقه، آمایش جمعیتی از طریق مهاجرت دادن مردم روس و تاتار به باکو و ترکی سازی پس از فارسی زدایی در همین راستا شکل گرفت. در اوایل عهد مشروطه دو نیروی عمده در بادکوبه علیه ایرانیت در تکاپو بودند: روس و عثمانی. ایران در این بازی غایب بود و تنها برخی از روزنامه نگاران و روشنفکران مهاجر آذربایجانی مانند شیخ محمد خیابانی بودندکه در برابر این اقدامات کوشش هایی به خرج دادند.
روس ها در سالهای بعدی در قالب سوسیالیسم به زدودن مولفه های ایرانیت در میان مردم آران پرداختند و با همین هدف نوعی هویت کاذب برای مردم منطقه ایجاد شد. از آن پس سنت برساختن تاریخ توسط نهادهای رسمی از دوران شوروی به عنوان میراثی مهم برای زمامداران بعدی دولتی که حزب مساوات در دوره ای کوتاه آن را جمهوری آذربایجان نامیده بود باقی ماند.
سنت تاریخ نویسی که در سالهای پس از فروپاشی شوروی صورت گرفت بر جعل تاریخ و قلب «روایت» مبتنی بود به نحوی که زمینه برای قرائت پان ترکیستی از تاریخ مهیاء شود.فرایافت روایت اشاره به چارچوب داستانی دارد که فضای یک رویداد تاریخی را «بازنمایی» می کند. بازنمایی ها لزوما نه بازتاب معنای پدیده ها در فضای واقعیت بلکه تولید و ساخت معنا بر اساس چارچوب های تصوری و گفتمانی است.
این که بازنمایی روایت جنگ های ایران و روس امروزه توسط چه کسانی در جمهوری شمال ارس صورت می گیرد و بستر اساسی این روایت گری چیست اهمیت زیادی دارد زیرا تتمه های این جریان ممکن است دیر یا زود به سایر متون تاریخی در جهان از جمله ایران سرایت کند. پیامد بلند مدت انفصال قفقاز از ایران ایجاد یک هویت برساخته در آران بر اساس مدل ملت سازی عمودی (از بالا) بود که بر خلق یک هویت جدید تاکید داشت که در «تقابل» با کشور مادر یعنی ایران قرار می گرفت.کوشش برای شکافتن این تلاش ها در جامعه امروز و طرز فکر حاکم بر جمهوری شمال ارس در کنار بُعد تاریخی و اجتماعی حایز اهمیت است. پروژه دولتی ملت سازی در این جمهوری تلاشی بود در جهت اشاعه احساسات ملی در میان گروه هایی که سابقا دارای هویت و وفاداری های مختلف بودند.هر چند این برنامه دولتی با موفقیت های کوچک و کم اهمیتی توام شد اما هم چنان که «واکر کانر»(1) تاکید دارد چنین الگوهایی در افریقا و آسیا نمونه هایی از ملت سازی از لحاظ دیوان سالاری،ایجاد ارتش و قانون گذاری بودند تا پدید آمدن حس ملی.
دستکاری دولت در تاریخ دستکم از زمان استالین تا به امروز در شمال رود ارس سبب تغییر در روایت های تمایز و تعلق (2) مردم ناحیه گردید و بار دیگر نشان داد که روایت مسلط از تاریخ که از سوی دستگاه های حکومتی تقویت می شود چگونه می تواند در ساخت الگوهای هویتی ِ مبتنی بر وجوه گزینشی از تاریخ باشد موثر باشد.
1- WAKLKER CONNOR
2- Narratives of belonging and differentiation
هشدا ر به دولت جمهوری باکو
اعتماد - 3 آبان 1390 |
محمد امین رسولزاده از
مشروطهخواهان سوسیال دموکرات قفقازی بود که در ایران برای تحقق مشروطیت کوشش میکرد
و چنانچه در تاریخ معاصر کشورمان ثبت شده است در آغاز مردی بشدت ایران گرا بود.
اما با اخراج وی از ایران به دلیل فشار شدید روسها و ورود وی به ترکیه، فصل
جدیدی از زندگی سیاسی او آغاز شد. رسولزاده که بار دیگر مجبور به زندگی در ترکیه شده بود، در سالهای ناامیدی و سرخوردگی در نامهیی که خطاب به نخست وزیر وقت ایران، تیمورتاش در 8 آبان 1308 نوشته بود، از دولت وقت شاهنشاهی برای تجدید نیرو جهت تشکیل دولت در باکو طلب یاری کرد. یادداشتی که تیمورتاش در حاشیه این نامه خطاب به مرحوم فروغی مینویسد بسیار جالب است و از نظر سیاسی حایز اهمیت. تیمورتاش مینویسد: «فرقه مساواتیان که حالیه لیدر آن محمد امین رسولزاده ابراز دوستی مینماید... مادام که در بادکوبه زمامداری میکردند، بزرگترین دشمن ایران بودند و مثل سگهای کوچک صدای عوعوشان گوش همه را کر کرده بود. مساواتیان آلت سیاسی هستند که البته ما با صاحبان آن سیاست دوست ولی با اصل آن مخالف هستیم. البته با ترکیه دوست هستیم ولی در اینکه ترکیه در قفقاز سلطه پیدا کند موافقت نداریم. ضمنا خوب میدانیم که "جمهوریت بادکوبه" یا ارمنستان... نمیتوانند مستقلا زندگانی بکنند و قهرا باید به طرفی جذب بشوند و در فکر رسولزاده البته آن طرف ترکیه است». دقت نظر تیمورتاش درباره سیاستگذاریهای دولت ایران درباره این قضیه امری ستودنی و قابل ذکر است. از طرف دیگر تیمورتاش در مقام یک نخست وزیر حاضر به استفاده از نام دولت آذربایجان برای شمال رود ارس نیست و به هیچوجه آن را به رسمیت نمیشناسد. ولی شاید این نیز یکی از ترجیعبندهای تاریخ معاصر کشورمان است که هر زمان صاحبان قدرت سیاسی در «جمهوریت باکو» در تنگنا هستند به سراغ برادر بزرگتر میآیند و دست التماس دراز میکنند. پیش از شکست مفتضحانه در جنگ قرهباغ، ایران دشمن حزب حاکم در باکو بود، ولی به هنگام آغاز شکست دولت باکو از پارتیزانهای ارمنی دست امدادخواهیشان به سوی ایران بلند شد. همانطور که رسولزاده پس از غروب دولت مستعجل مساوات و عدم همراهی آتاترک به خاطر منافع ملی ترکیه دست یاریاش باز به سوی تهران دراز شد. دولتمردان جمهوری باکو باید تصمیم بگیرند. اگر قصد دارند خود را ذیل منافع دیگران تعریف کنند و در تقابل با ایران قرار گیرند، نمیتوانند در روزهای سخت نگاهشان به دولت ایران معطوف کنند. ولی اگر بتوانند به موازنه و عقلانیتی در امور جاری برسند در این صورت شاید بتوانند از ایران در صورت ایجاب منافع ملی، انتظار یاری داشته باشند. ایران میتوانست پس از فروپاشی شوروی موجودیت دولت جدید باکو را (بویژه با نام فعلی) به صورت دوفاکتو شناسایی کند، اما حسن ظن سیاست خارجی ایران در آن دوران باعث شد تا ایران به صورت کامل و دوژور این جمهوری کوچک را به رسمیت بشناسد. با این حال به نظر میرسد گاهی دولتمردان این جمهوری پا را از حد و حدود خود فراتر نهاده و به سیاستهای دیگری متوسل میشوند که به شهادت رساندن مرزبان ایرانی در هفته گذشته یکی از نمودهای این رفتار غیرعقلانی به شمار میرود. اگر دولت باکو میخواهد بقای خود را در منطقه استمرار دهد بهتر است در سیاستهای خود تجدید نظر کند در غیر این صورت ایران را نه در کنار بلکه در برابر خود خواهد دید. |
ما و 17 شهر قفقاز
اعتماد- 18 مهر 1390
امضای قرارداد گلستان و ترکمنچای و بازتاب آن در ایران چه در میان توده و چه در میان نخبگان توام با حسرت بود.بعد از جنگ ایرنیان تحقیر شده بودند و انفصال قفقاز را وهن بزرگی می دانستند که تا آن روز کمتر رخ داده بود.
اما پرسش این جا است که ما ایرانیان با چنین داغ و تجربه تلخی چه باید بکنیم. قفقاز با هر شکل و ترتیبی که بود از ایران جدا شد و امروز در دور تا دور مرزهای ما دولت هایی تشکیل یافته اند که در گذشته بخشی از همین مرزهای به شمار می رفتند. با چنین وضعی آیا ناسیونالیسم ایرانی بایستی رنگ و بوی الحاق گرایانه داشته باشد و در هر فرصتی خواستار الحاق این سرزمین ها به ایران باشد و یا خیر، با پذیرش یک حقیقت تاریخی با در افکندن طرحی نو، جهت تامین منافع ملی در منطقه با استفاده از ظرفیت های فرهنگی و روابط عمیق تاریخی تلاش کنیم؟
ما اکنون با دو واقعیت تاریخی روبرو هستیم. نخست این که مرزهای ما امروزه کاملا شکل گرفته است. حدود و ثغور آن مشخص است و علیرغم داشتن یک امپراتوری بزرگ در گذشته نه چندان دور بایستی به همین مرزهای فعلی اکتفاء کنیم. از سوی دیگر نمی توان از پیوندهای فرهنگی گسترده ای که فراتر از مرزهای سیاسی در این گسترده جغرافیایی که گاه ایران زمین، گاه فلات ایران و گاه حوزه تمدنی نامیده می شود غافل بود.
به نظر می رسد باید برخی واقعیت ها را بپذیریم.ما مرزهای ملی خود را داریم و دولت- ملتی را در چارچوب این مرزهای تشکیل داده ایم. در اطراف ایران نیز کشورهای جدیدی به وجود آمده اند و همگی مرزهای تعیین شده خود را دارا هستند. وظیفه ما در درجه نخست حراست از «مرزهای ملی» و وفاداری به «دولت-ملت» مدرنی است که در این کشور پدیده آمده است. این دولت-ملت منافع ویژه خاص خود را دارد و وظیفه هر دولتمردی تامین این مصالح و منافع است.پس از پذیرش این اصل است که باید در خصوص پیوندهای فرهنگی که از آسیای میانه تا قفقاز گسترده شده است اندیشید. از یاد نباید برد که قواعده بین المللی از جمله توافق نامه 1975 هلسینکی، مرزهای ملی را به صورتی که در آن زمان وجود داشت،تضمین می کند (مگر آنکه تغییرات مرزی مورد قبول همه طرفین قرار بگیرد). بر این اساس هر حرکتی در خصوص اظهار برادری یا شراکت با سایر مردمانی که خارج از تابعیت و شهروندی دولت ایران قرار دارند، به دور از واقعیت و آمیخته با خیال است. بنابراین ما ناچاریم ضمن حراست کامل از مرزهای ملی ایران از "تاریخ گرایی" در حوزه سیاست بپرهزیم. چیزی که سایه اش سال هاست بر ملیت گرایی ما سنگینی می کند و شاید به شکل افراطی اش مانع از تامل در حوزه های دیگر شده باشد.
از سوی دیگر ما با واقعیتی به نام ایران فرهنگی روبرو هستیم که ظرفیت بالایی برای نزدیکی دولت ها ایجاد می کند. پس می توانیم با تاکید بر روابط عمیق تاریخی و فرهنگی ضمن احترام به حاکمیت دولت های موجود، در حوزه تمدنی ایران که فراتر از مرزهای فعلی قرار گرفته است، پروژه «ایران فرهنگی» را پیش ببریم. نفوذ فرهنگ ایرانی در بخش های مهمی از اوراسیا ظرفیت بزرگی جهت حضور اقتصادی و سیاسی برای ما ایجاد می کند.امروزه اتحاد در معنای سرزمینی موضوعیت خود را از دست داده است. آن چه اهمیت یافته اتحاد میان دولت ها است. اکنون بخش مهمی از منافع ملی ما که بایستی معطوف به ارتقای قدرت ملی باشد،در گروه ارتقاء همگرایی در جهان زیست ایرانی قرار دارد. بنابراین در عین حال که حاکمیت دولتهای فعلی را در اطراف و اکناف می پذیریم، حاکمیت ملی خود بر مرزهای ملی را نیز بالاتر از هر مصلحتی می دانیم.
الزامات ایرانی بودن را رعایت کنید
تیرداد بنکدار
سالار سیف الدینی
بیش از یک دهه از پیدایش و آغاز به کار کانال های تلویزیونی فارسی زبان در خارج از کشور می گذرد. این کانال ها تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم،مثبت و منفی خود را داشتند و کارکردهایشان از اهداف اولیه و تصورات نخستین فراتر رفت و به تضمن و حاشیه نیز کشیده شد.
تلویزیون ها و حتی رادیو ها که در این نوشتار" رسانه" خوانده خواهد شد با سیاست های تعیین شده قبلی تلاش داشتند اهداف مورد نظر مدیران را به مرحله تحقق برسانند و طبیعتا خروجی این نهادها نیز بر اساس همان اهداف و سیاست ها در دسترس مخاطب قرار می گیرد.
متاسفانه در یکی- دو سال گذشته به ویژه در دو ماه اخیر شاهد دگرگونی رویکردها در برنامه های این رسانه ها بودیم که احتمالا از عدم درک منافع و مصالح بلند مدت مردم ایران (مخاطبان) ناشی می شود. این رسانه ها به ویژه تصویری،با برجسته سازی شکاف های قومی به طرز نامناسبی برنامه ها و میزگردهای جهت دار و یک طرفه ای را با حضور عناصر قومیت گرا ترتیب دادند که که در نهایت به تضعیف یکپارچگی ملی (National cohesion) و دست کاری ساختارهای هویتی می انجامد.
بارقههای دولت مدرن/ملی در کشور ما با ظهور امیرکبیر و قائممقام فراهانی- که به تصور روشنی از منافع ملی رسیده بودند - و همینطور عباس میرزا در سپهر سیاسی کشورمان، دمید و با فرا رسیدن مقدمات عصر مشروطهخواهی از زاویه نظری نیز توسط روزنامهنگاران و روشنفکران وطنپرست توجیه شد. حلقه روشنفکرانی که بویژه در روزنامه کاوه برلن گرد آمده بودند، در تحکیم بنیادهای تئوریک و باید و نبایدهای یک دولت مدرن تلاشهای بسیاری داشتند که کمابیش بیشتر آنها پس از روی کار آمدن سردارسپه محقق شد.
ثبت احوال، ثبت اسناد، ارتباطات، اداره، تفکیک قوا، آموزش و پرورش رایگان و همگانی، امنیت، تنظیم قوانین و... همگی آرزوهای دور درازی بود که نخبگان و روشنفکران این مرز و بوم سالها در حسرت آن میزیستند و در لزومش مینوشتند و تنها با تشکیل دولت در ایران بود که به تحقق رسید. متاسفانه این تجربه گرانقدر که البته خالی از اشکال نیز نبود، با حمله متفقین به ایران ناکام ماند و سقوط دولت عواقب وخیمی را متوجه کشور کرد.
حمله متفقین به ایران بر اساس یک شایعه بزرگ توضیح داده میشد که عبارت بود از روابط نزدیک دولت ایران با آلمان نازی. قرینه و نشانه این روابط نیز در حضور حدود 500 مهندس و مستشار آلمانی در کشور خلاصه میشد. این شایعه هرگز به اثبات نرسید و چه بسا با بررسی اسناد و مدارک وزارت خارجه انگلستان (که نگارنده از حضور چنین اوراقی در میان اسناد آزاد شده مطلع است) عکس آن نیز قابل اثبات است. به هر حال اشغال ناگهانی ایران و تغییر و تحولات بنیادین، پایان خوشی برای نخستین تجربه جدی دولت به شمار نمیرفت و تبعات آن یعنی اشغال آذربایجان توسط شوروی و غائله فرقه دموکرات نیز یکی از دورههای خطرناک تاریخ معاصر بود.
زبان فارسی و رسانه
ملی اعتماد-6 شهریور 1390 زبان
از عناصر مهم و سازنده فرهنگ است.هر فرهنگی جهت تداوم و انتقال به نسل های بعدی
لاجرم باید در بستر یک زبان رشد و نمو پیدا کند. هر چند زبان در ذات خود تنها عامل
ارتباطی انسان ها با یکدیگر است اما هنگامی که عناصر برسازنده فرهنگ یک توده نیز
با آن همراه می شوند واجد یک مقام و منزلت ارزشی می گردد. زبان
فارسی نیز محملی مهم برای استمرار و انتقال فرهنگ ایرانی بود. حکمت و فلسفه ایرانی
و تجربیات ملت ایران دستکم از دوران پس از اسلام باین سو از طریق زبان فارسی نسل
به نسل به منتقل شده است. تقدس آن نیز در نزد ما از آن روست که روح مسخر ناپذیر
ایرانی در بستر بیکران این زبان پرورش یافته است. کم تر ملتی است که بتواند گفته
ها و آثار نیاکان خود را در هزاره قبل به همان خط و زبان بخواند و درک کند. اشعار
رودکی و فردوسی تواریخ متعدد و فلسفه سهرودی امروزه برای ما کاملا قابل درک است و
شانس بهره مندی و خوانش این آثار هزار ساله را داریم. زبان
ملی از پایه های مهم "کشور" به شمار می رود و حکومت ها در عصر دولت-ملت
به اشکال گوناگون از آن حمایت می کنند.
اگر در گذشته فولکور،شعر،حماسه و... نقش اساسی را در انتقال زبان داشتند امروزه در
عصر مدرن این نقش خود بخود به عهده "رسانه" گذاشته شده و اگر روزگاری
پهلوان سیستان یعقوب لیث صفاری، با جمله "چیزی که من اندر نیابم چرا باید
گفت" و ممنوع کردن همه زبان ها به جز فارسی، نشان داد که حکومت ملی در عصر پیشامدرن چگونه
می تواند از مظاهر ملیت دفاع کند، امروز وظیفه دولت مدرن است که این مسئولیت را به
عهده گیرد. در
این میان برنامه ها و خروجی های صدا وسیما به ویژه در حوزه سریال های طنز چیزی
نیست که بتوان آن را در خدمت پرورش زبان فارسی ارزیابی کرد.به نظر می رسد برنامه
سازان سیما تصور می کنند با کاربری نادرست از زبان فارسی و استفاده از اصطلاحات
چاله میدانی ،برخی فحاشی ها و الفاط رکیک و... ساختارشکنی می کنند و می توانند
مخاطب بیشتری را جذب کنند. اکنون قریب به یک دهه است که تلویزیون ملی از الفاظ
عامیانه و خیابانی در سریال ها استفاده می کند و چند سالی هم است که الفاظ نا به
جا و رکیک وارد فیلم نامه ها شده است. متاسفانه جدی ترین بخش سیما یعنی اخبار نیز
اخیرا به این ورطه فرو غلتیده و با استفاده از زبان گفتاری به جای زبان رسمی و
معیار ترجیح داده است با زبان کوچه و بازار به پخش خبر بپردازد. این روند هم برای
زبان فارسی خطرناک است هم از جهت آموزشی. رسانه باید حامی و مقوم زبان فارسی باشد نه
تضعیف کننده آن. کارکرد ضمنی رسانه استفاده از زبان و ادبیات فاخر و تزریق آن به
جامعه است تا هر روز دایره واژگان مخاطبان به ویژه نوجوانان افزایش یابد و با
مفاهیم گسترده تری بتوانند بیاندیشند و تصمیم بگیرند. اکثر
ملت ها یک زبان رسمی و استاندارد، دارند و این انتخاب تاریخی دستکم در ایران
اتفاقی نبود. ملت ایران واحدی متکثر و مرکب است که با یک انتخاب طبیعی زبان فارسی
را به عنوان زبان ملی و استاندارد خود برگزیده است. هر گونه آسیب رسانی به آن
فرهنگ ملی ما را نیز مخدوش خواهد کرد. بنابراین رسانه ای مانند صدا و سیما که خود
را متعهد به یک سری ارزش ها می داند،نباید صرفا برای جذب مخاطب بیشتر این زبان را
قربانی نماید.
وضعی که فضای فرهنگی "نواحی پیرامونی" در دهه 80 تجربه کرد، البته نمیتوانست نتیجهیی جز چیزی که امروز همه ما را نگران کرده است داشته باشد. تروریسم و نفرت پیامد محتوم گفتمانهای واگرایانه در همه نقاط جهان است. از دل نشریات دانشجویی و محلیای از آن دست، چیزی جز پژاک و «پژاکها» بیرون نمیآید. تجربه بالکان، اسپانیا، پاکستان و... در این زمینه به اندازه کافی گویا است.
هنگامی که تندیس مفاخر و قهرمانان ملی در این سو و آن سوی کشور به مزبله انداخته میشود، هنگامی که تنها بخش بسیار اندکی از بودجه فرهنگی صرف هویت ملی و زبان فارسی میشود و کتابهای درسیمان هر سال کمتر کودکان را با تاریخ ملی آشنا میکنند و... انتظاری جز تشکیل گروههای مشابه نباید داشت.
ایران و قفقاز
اعتماد 24 امرداد
تاریخ ملت و ملیت در شمال رود ارس برای ما ایرانیان تاریخ یک توده است در دو روایت. روایت نخست تاریخی است که ریشه در ایران و فرهنگ ایرانی دارد و روایت دوم تاریخی است که از «ملتسازان» آموختهایم. دومی روایتی است رمانتیک و به شدت خیالی. چنین تخیلی که ریشه در جنگهای ایران و روس و برآمدن نهادهای مدرن در قفقاز داشت ،همواره مورد حمایت اشغالگران روس (تزار و سرخ) نیز بود، زیرا گسست تاریخی و اجتماعی شمال و جنوب و بازگشتناپذیری منطقه قفقاز به ایران را تضمین میکرد.
نشریاتی چون ملانصرالدین و ترقی و روشنفکران و سیاستمدارانی چون رسولزاده و آقایف پیشتاز این فرآیند بودند. به این ترتیب خمیرمایه یک ملت مجزا در شمال ارس نخست در تصورات و تخیلات روزنامهنگاران، شعراء و نویسندگانی به وجود آمد که به تاریخ «کهنتری» تأکید داشتند و سعی میکردند آن را به تملک خود درآوردند.
البته با بررسی و نیم نگاهی به وضعیت قفقاز جنوبی و انفصال این ناحیه از ایران میتوان گفت که این رویکرد بیشتر از سر ناچاری بود. زیرا از طرف دولت وقت ایران حمایتی از مسلمانان قفقاز که دائم در معرض هجوم مسیحیان روس و ارمنی بودند صورت نمیگرفت و موجودیت این عده دائما در معرض تهدید بود. بنابراین در غیاب ایران که سرگرم مشکلات خاص خود بود رجوع نخبگان شمال ارس به عثمانی که دورة جدیدی را با قدرتگیری ترکان جوان تجربه میکرد طبیعی به نظر میرسد.
اما این نوع هویتطلبی جدید در آن سوی ارس ریشه در شکست و ناامیدی داشت. نا امیدی نخبگان قفقازی چون رسولزاده و آقایف که در آغاز آمال خود را در ایران و ایرانگرایی جستجو میکردند از دولت قاجار،افزایش روزافزون تهدید از سوی مسیحیان و وسوسه تجدیدنظرطلبی گرایش به عثمانی و کمیته اتحاد و ترقی را در آنها تقویت میکرد.
هنوز آثار روانشناسی و شکست از روس در میان مسلمان قفقاز بررسی نشده است. شکست از یک قدرت مسیحی در منطقهای که چندین سده کشاکش دینی را تجربه کرده است و نیاز به تکیهگاه نیرومند برای این مردم موضوع مغفولی است.
پس از فروپاشی شوروی طی دو دهه آن چه که «اریک هابسباوم» از آن با عنوان «ابداع سنت» نامی برد یک به یک برای تکمیل روند ملت سازی در جمهوری شمال رود ارس اجرا شد. شکل گیری یک همتراز سکولار بر آمده از ایدئولوژی در امر آموزش و پرورش و تربیت نسل جدید با تاریخ برساخته و غیر حقیقی، ابداع آیین های عمومی تحت عنوان روزهای ملی در مناسبت های مختلف و تولید انبوه یادبودهای ملی از این جمله بود. با وجود همه تلاش هایی که برای تکمل پروژه ملت سازانه در جمهوری مسلمان نشین شمال رود ارس از زمان محمد امین رسول زاده و میر جعفر باقروف تا زمان فروپاشی شوروی صورت گرفت، این برنامه سیر نا امید کننده ای را دنبال کرد که در روزهای سخت پس از فروپاشی و عدم رغبت مردم برای مشارکت فعال در آن چه که از سوی اقتدار سیاسی وقت جنگ قره باغ نامیده می شد، نشان دهنده این واقعیت است.
در جمهوری آن سوی ارس می توان پیاده شدن بسیاری از پروژه های دولتی برای ملت سازی را مشاهده کرد. هنوز این پروژه تکمیل نشده است. ناسیونالیسم دولتی که خاندان علیف پیگیر آن است مسئله ای است که آنتونی اسمیت از آن با عنوان ناسیونالیسم های بدون ملت یاد می کند. چیزی که در آفریقا و برخی کشورهای آسیایی شایع است. اسمیت در کتاب "ناسیونالیسم" تشریح می کند که دولت های فاقد پیشنه ملی به چه ترتیب خود را مجبور می بینند به تاریخ سازی روی آورند. حتی در جایی که ملت آینده نمی تواند به هیچ پیشینه قومی مهمی فخر بورزد و این پیشنه باید جعل و برساخته شود تا بعنوان "شرط بقاء" و وحدت ملی جلوه گری نماید.
http://etemaad.ir/Released/90-05-24/151.htm#109196
برگردان این یادداشت به گویش آذربایجانی باکویی در ادامه...
ادامه مطلب ...اعتماد 8 امرداد 90
جنگهای ایران، روس و شکست در این سلسلهنبردها بود که باعث بیداری ایرانیان شد و آنان را از تعطیلات تاریخی به عالم واقع پرتاب کرد. این «وهن بزرگ» به ملت ایران نه تنها در میان روشنفکران بلکه در بخشی از دربار آن زمان بویژه در دارالسلطنه تبریز شوری به پا کرد. شاهزاده عباس میرزای که بنا بر رسم زمانه در پایتخت دوم ایران – تبریز- اقامت داشت پس از بازگشت از جنگ با این پرسش روبرو شد که چرا تدابیرش به نتیجهیی نمیرسد. استاد طباطبایی این پرسش را آغاز ورود کشور به عصر جدید میداند. عباس میرزا و حلقه نخبگانش در تبریز در پی یافتن چنین پرسشی گام از وادی دستگاه فکر سنتی - که سالها بود دچار تصلب شده بود- فراتر نهادند. این عده در عین بیگانه ستیزی سر آن داشتند که ایران آن روزگار را به معرفت نوین و فناوری و تمدن جدید مجهز سازند. مکتبی که عباس میرزا در تبریز بنیاد نهاد بعدها سرمشق کسانی چون امیرکبیر، قائممقام و وزرای لایق دیگر شد و «حراست از مصالح و منافع ملی از نهاد سلطنت به نهاد صدارت» منتقل شد. امیر با خون دل این مکتب را پیشه کرد و تا آنجا پیش رفت که حتی خیال مشروطه داشت که امانش ندادند. آنچه از مکتب تبریز بیرون آمد ایرانخواهی، تجددگرایی و تجدید قدرت ملی کشور بود. در اثر آن «وهن بزرگ» ناسیونالیسم ایران از شیشه بیرون جهید و غرور ملی زخمخورده دوبار بیدار شد و درصدد احیای کشور برآمد. وهن بزرگ فروپاشی ایرانزمین در تبریز تبدیل به یک آگاهی شده بود که بعدها همه عرصههای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران را دربرگرفت. نامه نمایندگان دور نخست مجلس شورای ملی به محمدعلی شاه به خامه مستشارالدوله (نماینده آذربایجان) کرداری از پرورشیافتگان مکتب بود: «...در حالی که ایران به اسفل مراتب سقوط کرده بود، چون مشیت خداوندی منشور اضمحلال آن را امضا نفرموده بود، ندای غیبی اسلامیت و ایرانیت افراد، اهالی را از خواب بیدار و به راهی هدایت فرموده که هادی عقل و تجربه در طی مراحل تاریخی اختیار کرده و متنبه به این اصل استقلال قومیت شد که: قوای مملکت ناشی از ملت است.»
http://etemaad.ir/Released/90-05-08/151.htm#107485
بیانیه جبهه ملی و توجیه اشغال ایران!
تیرداد بنکدار
سالار سیف الدینی
جبهه ملی، در آخرین بیانیه اش حمله متفقین به ایران در شهریور 1320 را صراحتا واقعه ای مثبت دانسته و نوشته است "این رخداد هر خسارتی که برای مردم ما داشت، دستکم آن رژیم خودکامه(منظور رضاشاه) را از ایران بر انداخت و ملت آزاد شد".
درجه عقلانیت هر سازمان و تشکل از بیانیه هایش قابل ارزیابی است. جبهه ملی که نه از نظر سیاسی جبهه است و نه با استناد به این دست از موضع گیری ها ، گزاره ها و نشانه های موجود "ملی" به شمار می رود ، یا نمی داند چه می گوید و معنا و فحوای کلامش چیست و یا می داند ولی رسما و عملا در حال خیانت به کشور،آرمان و ارزش های ایرانی و حاکمیت ملی است. در هر دو صورت باید گفت این تشکیلات به درستی هنوز برای خود تعیین نکرده است که در پی چه هدفی است. ظاهراً آنچه بیش از هرچیز همواره برای این تشکیلات سیاسی اولویت داشته و دارد، پافشاری بر کینه ها و عقده های تاریخی است. تا بدانجا که حتی، اشغالگرانی را که سودای تجزیه کشور را در سر می پروراندند را هم نیرویی آزادیبخش تلقی کرده و در عین حال خود را ملی نیز تعریف می کند!
دموکراسی و حاکمیت ملت بر اساس سویه های داده ساخته می شود نه سویه های نداده. اگر جبهه ملی ایران خواستار تغییرات به سود دموکراسی و حاکمیت مردم در ایران است، باید گفت حمایت از اشغال ایران توسط قوای بیگانه نسبتی با حاکمیت ملی و سیاست دموکراتیک ندارد. مردم ایران برای در آغوش گرفتن دموکراسی باید خود از درون مشکلات خود را علاج کنند و احزاب و سازمان های سیاسی نیز برای رسیدن به آزادی های بیشتر، باید تلاش ها و پویش های خود را در راستای همین علاج درد افزایش دهند نه این که در پی جستجوی منجی خارجی باشند.
خبرگزاری ایلنا: کشورهای مدرن و دولت- ملتهای جدید هرکدام براساس یک سری «ارزشها» بنا شدهاند که در واقع ستون فقرات و پایههای آنها به شمار میروند. آنتونی دی اسمیت جامعهشناس و استاد مدرسه اقتصادی لندن که در عین حال از صاحبنظران مسائل ملی به شمار میرود از دو نوع ملت یاد میکند: ملتهای کهن و ملتهای نو.
ملتهای کهن آنهایی هستند که پیش از صورتبندی آموزه ملیگرایی صاحب آگاهی و هویت ملی شدهاند، و ملتهای جدید آنهایی هستند که دو فرآیند تشکیل آگاهی ملی و ظهور جنبشهای نوین ملیگرایانه را بهطور همزمان تجربه کردهاند. در جوامعی مانند ایران، چین، یونان و... تصوری از ملیت و کیستی ملی در جامعه موجود بود و با ورود این ملل به دوران مدرن این تصور توسط نخبگان بازتولید و تقویت گردید تا زیر بنایی نیرومند برای دولت مدرن باشد. ایران به عنوان یک دولت- ملت مدرن پس از نهضت مشروطه موضوعیت پیدا کرد ولی به عنوان یک جامعه که فهمی از هم میهنی و همبستگی ملی در آن رواج داشت؛ دستکم از آغاز دوره ساسانی تبلور یافته بود. چنین جامعهی کهنی براساس دستگاهی از ارزشهای همگانی ساخته میشود و لاجرم برای حفظ و استمرار خود نیازمند استواری این ارزشها یا مولفهها است
ادامه مطلب ...نشریات کاوه و ایرانشهر و نهادهای مدنی چون انجمن ایران جوان و. . . در زمینهسازی برای نوسازی کشور و آشنایی ایرانیان با مفاهیم جدید و بازشناسی هویت تاریخی در آغاز قرن گذشته نقش بسزایی داشتند. شاید این بار نیز مطبوعات فارسی زبان بتوانند با برانگیختن حس مسوولیت شهروندی در قبال آینده کشور، اهمیت اندیشیدن به ایران در قرن جدید را یادآور شوند.
ساختار شکنی های عوامانه !
قومیت گرایان اغلب خود را در ارتباط با دیگری تعریف و معنا می کنند. هویتی که آن ها در صدد برساختن اش هستند قائم البذات نیست بلکه در تقابل با «دیگری» هایی است که در صورت غیابش، حضور آن هویت معنای چندانی ندارد. از این رو است که کم تر می بینیم به صورت ایجابی پیرامون هویت های قومی سخنی گفته شود. در ایران قومیت گرایان کرد یا آذری در مورد مولفه های هویتی که مدعی اش می باشند توصیف چندانی ندارند و علاقه منداند در نفی هویت کلان همگانی کشور سخن بگویند. همین اتفاق تکراری در سمیناری که اخیرا در کانادا برگزار شده است رخ داد.
سمیناری با عنوان «حقوق اقوام و ملیت های ایرانی» با حضور و سخنرانی چند تن از فعالان قومیت گرا در کانادا برگزار شد که در متن آن مطالبی پیرامون حقوق بشر،دموکراسی و حق تعیین سرنوشت مطرح گردید. در این همایش فعالان قومی از جمله یوسف بنی طرف،علی رضا اصغرزاده و امیرحسن پور به سخنرانی و ارائه مطالب و دغدغه های خود پرداختند.
در این یادداشت نگاهی خواهیم داشت بر برخی سخنان آقای امیر حسن پور و و مطالبی را در نقد سخنان ایشان بیان خواهیم کرد. علاقه مندان به خواندن متن کامل گزارش این سمینار می توانند به سایت شهروند-کانادا مراجعه نمایند.
امیر حسن پور در ابتدای سخنان خود پیش از هر چیز بیان می دارد که معتقد به مرز،کشور و وطن نیست و از تقسیم جهان به ملت های مختلف ها ناراحت است. اما ایشان در ادامه سخنانشان از ملی گرایی برخی از ملت ها که آن ها را ملل تحت ستم می خواند دفاع می کند. وی بدون اثبات حضور ملیت های مختلف از کشور و بدون این که عنوان کند تعریف اش از ملت بر چه اصول و رویکردی استوار است، اقوام و تیره های ایرانی را به حد ملت می رساند، ولی بیان نمی دارد که چگونه می توان برای نمونه گروه جمعیتی کرد را در ایران(با همه ویژگی ها و گوناگونی های درون قومی) در قالب یک ملت تعریف نمود.
سخنان وی فارغ از اینکه دارای چارچوب و اسلوب مشخصی نبود، شامل ادعاهای مبهمی نیز می شود که پیش از ورود به اصل بحث خالی از لطف نیست که بخشی از آن را مرور کنیم. وی عنوان می کند:
«از نظر من دموکراسی اعمال قدرت یک طبقه است. سلطه یک نظام است و دموکراسی و دیکتاتوری مانعه الجمع نیستند. هر دو معمولا با هم می آیند.»
ادامه مطلب ...در تاریخ دیرپای ایران، سرزمین بحرین همیشه پایگاه جنبشهای رهاییبخش و حقطلبانه بوده و صحنههای باشکوهی از نبردهای میهنی، از جنبش ابوسعید گناوهای (سدهی سوم هجری) تا خیزش علیه استعمار پرتغالیها (سدهی دهم هجری)، را شاهد بوده است. اما دویست سال است که، در پی تضعیف و تجزیهی ایران، این سرزمین در معرض یورش مشترک قدرتهای استعماری بیگانه و خودکامگان دستنشاندهی منطقه قرار گرفته است. در این مدت جنبشهایی در بحرین شکل گرفت که هر چند همگی به ظاهر سرکوب شدهاند اما بهسان شعلهای زیر خاکستر بازماندند، به گونهای که تجزیهی برنامهریزیشدهی بحرین از ایران در چهل سال پیش و جدا ساختن باشندگانِ بحرین از سرزمین مادری هم نتوانست مانع تلاشِ آنان برای دستیابی به آرمانهایشان شود.
ادامه مطلب ...ستارخان مردی از تبار عملگرایان
مردمسالاری 22 آبان 89
بیشتر جوامع امروز جهان با آغاز سدهی بیستم با بر پا کردن دولت مدرن و ملی، وارد عرصهی سیاست نوین جهانی شدند و دولتهای امروزی نیز تدام همانها هستند. انقلاب مشروطه ایران تلاشی برای برپایی چنین حکومتی بود که وهلهی اول در پی قانون، دولتسازی، امنیت و عدالت اجتماعی باشد، اما ایرانیان میبایست تا اوایل قرن جدیدشان شکیبایی به خرج میدادند تا بتوانند چنین نظامی را تجربه کنند.
در ایران ایجاد نهادهای جدیدی چون ارتش منظم و اصلاحات اداری در دورهی عباسمیرزا و نیز تاسیس دارالفنون و تاکید بر منافع ملی در سیاست خارجیِ امیرکبیر، نسبت نزدیکی با کارکردهای دولت ملی داشت، اما تجربه این دو سیاستمرد، ناکام ماند تا آغاز جدی روند تجدد به دهههای بعدی موکول شود.
دکتر جواد طباطبایی آغاز روند بیداری ایرانیان را که از عباسمیرزا آغاز شد، محصول وهن بزرگی میداند که با پایان جنگهای ایران و روس در ذهن نخبگان ایرانی پدید آمد. بیاعتنایی عباسمیرزا نسبت به سنت و سنتمداران همچنان بعد از او ادامه پیدا کرد و به روشنفکران منتقل شد؛ زیرا وضعیتی که منجر به احساس لزوم وجود دولت قدرتمند میشد، حاصل پرسشهای نوینی بود که پاسخش، خاستگاهی در دستگاه مفاهیم سنت نداشت و سعی میکرد از هر آنچه منتسب به قدیمِ قاجاریست، فاصله بگیرد.
دولتهای ملی با بنیاد یا تقویت عوامل القایی (دیوانسالاری، استقرار نظام آموزشی و...) و عوامل تکوینی (ارتش ملی، ارتباطات، تمرکزگرایی و...) عوامل اولیه و واکنشی را تقویت کردند تا بتوانند اوتوریته سیاسی خود را بر جامعه حاکم سازند. دولت ملی برابر- نهادِ (آنتیتز) ساختار امپراتوری و سلطنت مطلقه است و بر اساس حقوق شهروندی شکل میگیرد، ساختاری که در آن مردم، نه رعیت بلکه شهروندانی واجد حقوق و تکالیف مدون هستند. دولت ملی روابط خود با سایر دول را بر اساس منافع ملی حداکثری تنظیم میکند و در درون بر حقوق شهروندی و گزارههای مربوط به گفتمان ملیتگرایی تاکید دارد.
از این رو کانونهای سنتی قدرت و دستگاه فئودالی، مخالفان سرسخت دولت ملی به شمار میرفتند. پس از آن که امپراتوریها، سلطنتهای خودکامه و مونارشی، مشروعیت خود را از دست دادند، دولتهای ملی به عنوان چهره غالب دولتهای نوین پا به عرصه گذاشت. دولت ملی نمود و جلوه واقعی اراده ملت است در نتیجه با دموکراسی ملازمه خواهد داشت؛ زیرا سنجش اراده جمعی تنها از این شاهراه میگذرد.
ادامه مطلب ...
کاوه
ماهنامه مدیریت ارتباطات شماره ۴
روزنامه کاوه در تاریخ مطبوعات ایران جایگاه ویژه ای دارد. نمی توان از روند ایجاد مدرنیته در ایران صحبت کرد و از نشریه کاوه و نویسندگان آن سخنی نگفت. روزنامه کاوه به مدیریت سید حسن تقی زاده دارای دو دوره مختلف بود. کاوه در نخستین دوره چاپ خود در واقع ارگان حزب دموکرات به شمار می رفت و محتوایی سیاسی و تبلیغاتی داشت. دوره جدید انتشار کاوه در قالب ماهنامهاى تحلیلی از ژانویه 1920 در برلین آغاز گردید و به وارونه دوره نخست که رویکردى صرفا سیاسى داشت، اینبار مجله با رهیافتى انتقادی به مسائل اجتماعى ـ سیاسى ایران و با رویکردى روشنفکرانه منتشر می شد. کمیته ملی ایرانیان در برلین، متشکل از نخبگان ملی گرای پراکنده در اروپا بود که تقی زاده، آن ها در حلقه ی نشریه کاوه گرد هم آورد. کسانی چون حسینقلىخان نواب سفیر ایران در آلمان، علامه محمد قزوینى، کاظمزاده ایرانشهر، میرزا محمود غنىزاده، محمد على جمالزاده،ابراهیم پورداوود، عباس اقبال آشتیانى، محمدعلى فروغى و ... در تدوین و تحریر مقاله های کاوه مشارکت داشتند و ایران شناسان برجسته ای چون ادوارد براون، هانری ماسه و آرتور کریستین سن با آن همکاری می کردند.
ادامه مطلب ...گفتگو با اوموت اوزکیریملی؛ روشنفکر ترک پیرامون قتل عام ارامنه
«عذر خواهی از تاریخ»
مهرنامه-شماره چهارم
اشاره: دکتر اومید اُوز کیریملی، استاد دانشگاه بیلگی استانبول، نویسنده، تحلیل گر و از روشنفکران نسل جدید ترکیه به شمار می رود که تا اندازه زیادی به مبانی معرفتی سنت روشنفکری ترکیه وفادار است. وی مدرک ام.اس.سی خود را از دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه لندن و مدرک پی.اچ.دی را از دانشگاه استانبول(1998) دریافت نموده است و هم اکنون سرگرم یک پروژه پژوهشی در مرکز تحقیقات خاورمیانه ای دانشگاه لوند سوئد می باشد. اُوز کیریملی در حوزه مباحث هویتی تا کنون چند کتاب به رشته تحریر آورده است که از میان آن ها، کتاب «نظریه های ناسیونالیسم» در ایران ترجمه و از سوی «موسسه مطالعات ملی» به چاپ رسیده است.
مسئله نسل کشی ارامنه یکی از نقاط سیاه تاریخ می باشد و روشنفکران ترک همواره تلاش داشتند با حسن نیت کامل نسبت به ترمیم این زخم اقدام کنند. کسانی چون هراند دینک،اورهان پاموک، الف شفق و باسکن اوران(عضو هیئت علمی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آنکارا با گرایش روابط بین الملل) از روشنفکرانی به شمار می روند که تا کنون در این راه تلاش های قابل توجهی داشته اند.
اوزکیریملی معتقد به نقصان و عدم بلوغ ناسیونالیسم در ترکیه است و اخیرا در یک مصاحبه با روزنامه رادیکال، همه ی گونه های ناسیونالیسم در ترکیه را «قومی» و ابتدایی دانسته است. وی با جسارت و شجاعت تمام بر لزوم عذرخواهی دولت ترکیه از ارامنه پافشاری می کند و منتقد همه نیروها و گروه های تندرو هم در ترکیه و هم در ارمنستان است که با رویکردهای غیر واقع بینانه، توسعه روابط دو کشور را مختل می کنند.از سوی دیگر وی معتقد به حرکت آهسته و پیوسته برای رسیدن به هدفی مطلوب است و تندروی در این راه را از هر جانب ناصواب می پندارد... .
ادامه مطلب ...
می خواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد
گفتگو با خانواده سردار ملی (نوادگان ستارخان)
ماهنامه مدیریت ارتباطات -امرداد ۸۹
در یکی از مناطق قدیمی قلب تبریز و کوچهای قدیمیتر که هنوز غباری از مشروطه و رنگی از سنت بر چهره دارد، خانوادهای پر تب و تاب زندگی میکنند که نام «سردار ملی» بر شناسنامهشان نقش بسته است. نوادگان و بازماندگان ستارخان -مبارز آزادیخواه مشروطه- در نهایت سادگی و شاید گمنامی در این کوی روزگار سپری میکنند؛ گویی تنها چیزی که از سردار برای شان به ودیعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامی که پشت به پشت از برایشان به میراث رسیده. با گشادهرویی و به قول خودشان با درویشمسلکی پذیرای ما هستند. تکلفی در رفتارشان نیست و سادگی ستارخان در رفتارشان نمودار است.
با قرار قبلی بیشتر اعضای فامیل که در تبریز ساکن هستند، در نشست ما حضور دارند. سخن از ستارخان است، کسی که تهورش در سالهای مشروطه مانند نداشت.
اتفاقاً میان کلام گریزی هم به سریال سالهای مشروطه زدند. «سامی سردار ملی» نتیجه ستارخان معتقد است سریال بیش از زندگی و شرح مشروطهخواهان واقعی به اشخاص دیگری پرداخته بود که نزدیکی چندانی با مشروطه نداشتند. صحنههای مربوط به مشروطیت تبریز را اندک میپندارد، البته صحنه مرگ حزنانگیز ریحان و توجه کارگردان به دیدار مهم ستارخان با کنسول روس و دست رد به سینه وی را مستثنی میداند.
ما فدائیان اولاد خودمان هستیم
گفتگو با فرامرز خیابانی؛ نواده شیخ محمد خیابانی
روزنامه شرق:29 و 30 فروردین1389 خورشیدی
جنبش آزادیستان عصر مشزوطه واکنشی بود به بحرانی که در ساحت وجدان ایرانی به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس ایجاد شد و باعث بازگشت نخبگان کشور از تعطیلات تاریخ گردید. خیابانی از اندک نخبگان سیاسی بود که دریافت ِ معقولانه و درستی از منطق مناسبات جدید و الزمات تجدد پیدا کرد. اتفاقا تجددخواهی و بقول ملکم خان آیین ترقی که به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان بروز کرد، نیز در کانون تجددخواهی و وطن پروری یعنی "تبریز" نطفه ریزی شد و اطرافیان عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز جلودار آن بودند(1). "مکتبی" که یکی از ثمرات سیاسی آن برآمدن خیابانی و اندیشه های سیاسی او بود. ندای تجددخواهی خیابانی آغازی بود بر پایان همه سنت های سیاسی- فکری دوران قدیم. در دستگاه فکری خیابانی مفاهیم فکری جدید بر اساس نیاز ملی و روح جدید ملت ایران جایگاه خود را یافت و به نام ایرانیت عقاید و مسلک ملل جدید دنیا (الزامات جهان نو) اخد و تمثیل گردید. دوران جدید تاریخ ایران در شرایطی آغاز شد که نظام سنت قدمایی از درجه اعتبار ساقط بود و به دنبال سده های تصلب سنت،اندیشیدن در ماهیت دوران جدید جز بیرون از سنت قدمایی امکان پذیر نمی شد.
خیابانی که از نوادر روزگار خود بود در کسوت شریف روحانیت ندای «تجدد» سر داد و شگفتا، نه کسانی که در «جامه اهل صورت» بودند توانستند دریابندش و نه کسانی که دعوی فرنگ و تجددمآبی داشتند و مدرن بودن شان از پوسته فراتر نمی رفت! زیرا شیخ محمد خیابانی عرصه ای به گستردگی ساحت وجدان و روح ایرانی را نشان می رفت... .
"فرامر خیابانی اصل" (از نوادگان پسری شیخ محمد خیابانی)ساکن آلمان و از ایرانیان موفق این دیار است و از فرزانگی و ایران دوستی نیای ِ خویش بهره برده.در مجالی که به دست آمد،گفتاری با ایشان پیرامون زوایای ناشناخته یا کم تر دانسته شیخ انجام گردید.
ادامه مطلب ...«تبارشناسی حاکمیّت ملّی»
با تاکید بر اندیشه های شیخ محمد خیابانی
روزنامه اعتماد.زمستان ۸۸
●درآمد
●اهمیت و فایده جستار
●حاکمیت
●حاکمیّت ملّت: -یکم/فراگشتِ فلسفی و تاریخی؛ -دوم/بازشناسی و تعریف؛
●دولت ملی و مفهوم شهروندی:
●دولت و دولت ملی در ایران:
-یکم/بازشناسی و پیشینه نظری: ۱- دولت هگلی؛ ۲ -دولت-ملت؛
-دوم/ پیشینه تاریخی: صفویان و حکومت ملی؛
●پدیده دولت ملّی نتیجه گفتمان ملت گرایی
●دولت پنهان یا مافیای سیاسی
●حاکمیت ملی در قانون اساسی مشروطیت
● شیخ محمد خیابانی کوشنده ای آوانگارد در راه حاکمیت ملّی
●آثار پذیرش اصل حاکمیت ملی
●بهره سخن
حزب حرکت ملی
M.H.P
طرح نو
●درآمد
اندیشه ی سیاسی پان ترکیسم (1) از ایدئولوژی هایی بود که در پایانه های حکومت امپراتوری عثمانی میان نخبگان سیاسی ترک شکل گرفت و گسترش یافت.این اندیشه بر پایه ی تصورات تاریخی و فرهنگی و عمدتا زبانی در صدد متحد کردن همه ی ترکان جهان در یک کشور و در زیر یک حکومت بنام دولت بزرگ توران بزرگ یا ترکیه بزرگ می بود.عمده تاکید پان ترکیست ها در شناسایی و تعریف عنصر ترک بر پایه و اساس زبان مشترک ترکی شکل گرفته است و براین باور است که هر مردمی به این زبان گفتگو کرده یا می کنند وابسته به ملت ترک می باشند.این ایده که ترکان ملتی بزرگ و هم خون مغولان می باشند و در گذشته امپراتوری های نیرومندی را شکل داده اند نخستین بار از سوی نویسندگان غیر ترک و عمدتا یهودی ارائه گردید.چراکه در امپراتوری بزرگ عثمانی که متشکل از نژادها و ملتهای گوناگون بود،چندان اهمیتی و تاکیدی بر عنصر ترک و زبان ترکی وجود نداشت.چنانکه بسیاری از یونانی ها و اروپایی ها همانند وزیر بزرگ سلطان سلیمان قانونی ( ابراهیم) از مسیحیان مسلمان شده بودند که وارد دربار شده بودند و بسیاری دیگر از امپراتورهای عثمانی از مادران روس و اروپایی متولد شده بودند....
ادامه مطلب ...بنیاد های موقوفه آلمانی در ترکیه
روزنامه مردم سالاری
در عرصه ی نوین سیاست جهانی سرمایه گذاری های غیرمستقیم دولتها در کشورها و مناطق حساس جهان سهم عمده ای را در سیاست خارجی، نصیب خود کرده است.همچنانکه در سالهای گذشته گواه بودیم بنیادهای موقوفه ی امریکایی و غربی در دگرگونی وضع کشورهایی چون گرجستان ، قرقیزستان و اوکراین و... نقش تعیین کننده ای داشتند .بنیاد صهیونیستی سوروس و انستیتو جامعه ی باز ( وابسته به میلیارد ر یهودی جرج سوروس )در ارایه ی تئوری های دگرگون ساز اجتماعی که بعد ها در جوامع شرقی به انقلابهای رنگین یا براندازی نرم معروف شد تخصص بالایی دارند.اینگونه موسسات و بنیادها در آغاز با هدف گسترش دموکراسی در کشور مورد نظر مستقر شده و پس از نفوذ در لایه های اجتماعی و میان سیاستمداران و دانشگاهیان و صرف هزینه های گزاف در مواقع لزوم اقدام به تغییر رژیم کشورها در جهت منافع سیستم استعماری مورد نظر می کنند.تا کنون کشورهای نوپایی چون گرجستان، قرقیزستان،اوکراین ،ایران شمالی (جمهوری آذربایجان) و ... مورد بررسی بنیادهای سیاسی چون سوروس و آمریکن اینترپرایز بوده است.بویژه ایران شمالی به جهت قرار گرفتن در حساس ترین منطقه ی قفقاز جنوبی و دسترسی به منابع هیدروکربنی ِ دریای ِ مازندران از یکسو و نداشتن دولتی توانمند و پاسخگو از سوی دیگر برای دولتهای سرمایه داری بسیار جذاب به نظر می آید. موسسه ی سوروس تا سال 2005 بیست میلیون دلار به احزاب غرب گرای مخالف دولت در جمهوری آذربایجان کمک مالی نموده و در گرجستان نیز مبالغ هنگفتی صرف تغییر رژیم ادوارد شوارد نادزه نمود. (1)
ادامه مطلب ...